چکیده:
اکثر منتقدان از دهه 1960 نقد ارزیابانه را نوعی داوری شخصی و استحسانی درباره
کنار ه گرفته اند. «ارزیایی»
آثار هنری شمرده و از این رو، در نقدهای خویش رفته رفته از
بدین سان، آنان بنیاد کار خود را بر پایه توضیح و تفسیر اثر، و نه براساس ارزیابی آن،
گذاشته اند. با این همه، نوئل کارول به تازگی کوشیده است که در کتابش، درباره نقد، به
رویارویی با این رو یگردانی گسترده از نقد ارزیابانه برخیزد. او بر آن شده است که اثبات
کند نقد در جوهره خود متضمن ارزیابی مستدل است. سایر اعمالی که ممکن است در نقد
به کار بسته شوند، همچون وصف، تحلیل و خصوصا، تفسیر، اجزاء سازنده نقد اند، ولی
باید در خدمت غرض اصلی نقد، که همانا ارزیابی است، باشند. کارول همچنین در ردّ این
ادعا که نقد ارزیابانه امری شخصی و استحسانی است، پیشنهاد کرده است که از منظری به
نقد نگریسته شود که در آن، تجربه ذوقی (یا زیبای ی شناختی) منتقد و عامه مخاطبان اثر مد
نظر قرار نگیرد، بلکه مبانی عینی و واقع نگری برای نقد در نظر گرفته شود. او این رویکرد
را در سراسر فصول چهارگانه کتابش پی گرفته است. این فصول عبارتند از (1)نقد همچون
ارزیابی، (2) متعلّق نقد (آن چه مورد نقد قرار م یگیرد)، (3)اجزاء نقد، و (4) ارزیابی: مسائل
و چشم اندازها. نقد حاضر می کوشد که شمه ای از رویکرد او را به نقد ارزیابانه بازگو کند و
پار ه ای از نقاط مثبت کتاب و برخی از کاستی های مهم آن را برشمارد.
خلاصه ماشینی:
اما، در برابر اين پرسش مهم که چرا بايد گمان کرد که ارزيابي وجه مميز نقد هنر از ساير انواع سخن دربارة آثار هنري است ، کارول پاسخ مي دهد که در غير اين صورت ، نمي توان نقد هنر را از آن انواع ديگر سخن متمايز ساخت ، چه ، مثلا، در گفتمان تاريخي دربارة هنر، نيز ممکن است که روش هايي چون وصف کردن ، دسته بندي ، بررسي زمينه هاي پيدايش ، تبيين ، تفسير، و تحليل آثار هنري به کار بسته شوند، ولي ، به نظر او، ويژگي اصلي اي که نقد هنر را از گفتمان تاريخي دربارة هنر جدا مي سازد همان ارزيابي است و بس .
اما در خصوص هنر آوانگارد (پيشرو)، نـقـد زبـان و ادبـيات خـارجـي دوره هـشـتـم ، شـمـاره ١٢، بـهــار و تــابـســتــان ١٦٥١٣٩٢ Evaluative criticism of Noël Carroll که از کمند دسته بندي هاي معروف هنري مي گريزد و مي کوشد از هر آنچه رنگ تعلق به سبک ها و جنبش هاي هنري پيشين بپذيرد آزاد باشد، چه مي توان گفت ؟ پاسخ کارول به اين پرسش به اجمال آن است که در همين هنر پيشرو نيز نشانه هاي آشکاري از تأثيرپذيري از سبک ها يا فنون معمول در پاره اي از سنت هاي هنري پيشين مي توان يافت ؛ وانگهي ، عمدة هنر پيشرو به سبک ها يا خرده جنبش هاي متمايزي ، چون کوبيسم ، فوتورئاليسم ، پاپ آرت ، مينيماليسم (کمينه گرايي )، دسته بندي مي شود؛ و، در نتيجه ، ممکن است منتقد اثر پيشرو مورد نقدش را ذيل برخي از اين سبک ها جاي دهد.