چکیده:
هنر مدرن منادی دوران جدیدی است، دوران تعلیق و وانهادگی؛ دورانی که در حوزههای عمومیتر پستمدرن نامیده میشود. پساساختارگرایی اندیشهی چنین دورانی است، دورانی که انسان به سرشت تاریخی خود پی میبرد و از بند لوگوس میگسلد. اما این وانهادگی، برخلاف تصور رایج، زندگی را با نسبیت محض و بیمعنایی مواجه نمیسازد. میخواهیم ببینیم در اندیشهی پساساختارگرا چه بر سر هنر میآید. در واقع «هنر بدون لوگوس» موضوع اصلی این مقاله است. در این مقاله با معرفی و نظریهپردازی پیرامون مفهوم «فدرالیسم زبانی» تلاش میکنیم خوانشی متفاوت از هنر در پارادایم پساساختارگرایی ارائه دهیم. با کنار گذاشتن لوگوس، بار تعهد هنر بر دوش «دیگری» قرار میگیرد. در این معنا هنر اساساً متعهد است، اما نه دیگر تعهد به امری متافیزیکی، که تعهدی زمینی و اینجهانی. در این مقاله با معرفی و نظریهپردازی پیرامون مفهوم «فدرالیسم زبانی» تلاش میکنیم خوانشی متفاوت از هنر در پارادایم پساساختارگرایی ارائه دهیم. با کنار گذاشتن لوگوس، بار تعهد هنر بر دوش «دیگری» قرار میگیرد. در این معنا هنر اساساً متعهد است، اما نه دیگر تعهد به امری متافیزیکی، که تعهدی زمینی و اینجهانی.
Modern art proclaims a new epoch, epoch of suspension and release, the epoch called postmodern in public spheres. Post-structuralism is the thought of this epoch, the epoch in which man realizes his historical nature, and releases from Logos. Nevertheless, this release, contrary to the current conception, does not confront the life with pure relativism and meaninglessness. We want to see what would happen to the art in post-structuralism. In fact, the main theme of this article is "the art without Logos". In this article, by introducing and theorizing about “Linguistic Federalism” we would try to present a novel and different reading of art in post-structuralist paradigm. By laying aside Logos, commitment of art would charge to the "other". In this way, art is essentially committed, although not a metaphysical one, but a mundane commitment. In this article, by introducing and theorizing about “Linguistic Federalism” we would try to present a novel and different reading of art in post-structuralist paradigm. By laying aside Logos, commitment of art would charge to the "other". In this way, art is essentially committed, although not a metaphysical one, but a mundane commitment.
خلاصه ماشینی:
هنر، متافيزيک ، لوگوس ، فدراليسم زباني، نشانه ، زبان ، پساساختارگرايي مقدمه ويسلر هنگامي که پرترة مادر خود را آرايش سياه و خاکستري ناميد، اين اعتقاد خود را به رخ کشاند که براي نقاش ، موضوع صرفا بهانه و فرصتي است که بتواند از رهگذر آن تعادل رنگ و طرح را مطالعه کند (گامبريچ ، ١٣٧٩، ص .
شعار مدرن «هنر براي هنر» واکنشي بود در مقابل سرسپردگي و فرمان برداري فرم نسبت به محتواي مستقل و بيروني؛ محتوايي که انگار پيشاپيش جايي حضور دارد و منتظر است هنر، به عنوان يک واسطه و در حد يک ابزار، آن را ابراز کند؛ ابزاري که به خوديخود موضوعيتي ندارد و ميتوان آن را با معادل هايش عوض کرد.
هم چنين ويتگنشتاين متقدم به اموري اشاره ميکرد که قابل بيان توسط بويه ها نيستند و تنها ميتوان آن ها را نشان داد (شايد ازطريق ايجاد صداهايي!)؛ اما آيا در اين زبان باز هم ما همين تاريخ و فرهنگ هاي کنوني را داشتيم ؟ آيا مختصات خود رسانه در معنايي که به وجود ميآورد تأثيري ندارد؟ آيا اين زبان بويايي ميتوانست دقيقا کاربرد زبان کنوني را داشته باشد؟ مسلما مختصات خود رسانه و محدوديت ها و تواناييهاي آن ، به عنوان زمينۀ ايجاد و انتقال معنا، در چگونگي معناي ايجادشده نقش انکارناپذيري دارد.
پيشرفت در اين زبان موضعي به معناي خودمختاري بيشتر آن و شکل گيري گفتمان هاي دقيق و متنوع در قلمرو ويژة آن و درنهايت يافتن شبکۀ دلالتي مستقل و ويژة از آن خود است .