چکیده:
دانلد دیویدسن اعتماد به تمایز میان «طرح مفهومی» و «محتوای تجربی» را جزم سوم تجربهگرایی معرفی میکند. در این مقاله نشان میدهیم که نقد دیویدسن درواقع متوجه کاستیهای اساسی رویکرد بازنماییگرایانه به معنا و معرفت است. آموزۀ محوری بازنماییگرایی این است که در تبیین معنا و معرفت باید برای مفهوم بازنمایی اولویت قائل شد و آن را پایهای تلقی کرد. انتقاد اصلی دیویدسن به رویکرد بازنماییگرایانه این است که ما درک روشن یا قابل فهمی از رابطۀ بازنمایی نمیتوانیم داشته باشیم، زیرا اساساً هیچ چیزی وجود ندارد که گزارهها یا نظریهها را صادق کند. در ادامه این ادعا را بررسی کردهایم که انتقادهای دیویدسن را میتوان با درپیشگرفتن رویکرد استنباطگرایانه پاسخ گفت. بهطور خاص، استنباطگرایی میتواند چگونگی فهم عبارت زبانی را تبیین کند و همینطور برداشت غیردوگانهانگارانه از امر مفهومی بهدست دهد. خود دیویدسن نیز بهرغم اشاره به مشکلات عمدۀ بازنماییگرایی، شرحی از معنا و معرفت بهدست میدهد که به علت تأکید بر مفهوم صدق، درنهایت به شکلی از بازنماییگرایی متعهد است.
Donald Davidson pronounces the distinction between “conceptual scheme” and “empirical content” as the third dogma of empiricism. In this paper, I show that Davidson’s objection is, indeed, directed at essential deficiencies in the representationalist approach to meaning and knowledge. The central thesis of representationalism is that the notion of representation should be taken as prior and basic in an account of meaning and knowledge. Davidson’s main objection to the representationalist approach is that we could not have a clear understanding of the representation relation, for there is essentially nothing to make sentences and theories true. After a brief sketch of representationalism and its alternative, inferentialism, I discuss the possibility of rejoining Davidson’s objections from an inferentialist view. In particular, the inferentialist can explain how linguistic expressions are understood, and how a non-dualistic picture of the conceptual could be provided. In the end, I try to show that, notwithstanding his objections to the representationalist approach, Davidson is ultimately committed to a version of representationalism, by emphasizing the role of “truth” in his account of meaning and knowledge.
خلاصه ماشینی:
انتقاد اصلی دیویدسن به رویکرد بازنماییگرایانه این است که ما درک روشن یا قابل فهمی از رابطۀ بازنمایی نمیتوانیم داشته باشیم، زیرا اساسا هیچ چیزی وجود ندارد که گزارهها یا نظریهها را صادق کند.
انتقاد اصلی دیویدسن به رویکرد بازنماییگرایانه این است که ما درک روشن یا قابل فهمی از رابطۀ بازنمایی نمیتوانیم داشته باشیم، زیرا اساسا «هیچ چیزی وجود ندارد که جملات یا نظریهها را صادق کند» (Davidson, 1974: 16).
ادعای ما در این مقاله آن است که اصل انتقاد دیویدسن به دوگانگی طرح یا محتوا و ایدۀ «طرح مفهومی» در واقع انتقاد به رویکرد بازنماییگرایانه است که او بهدرستی به نواقص آن پی برده است، ولی دشواریها در پذیرش «بازنمایی» بهعنوان مفهومی پایهای، برخلاف ادعای رورتی، نتیجه نمیدهد که «بازنمایی» مفهومی بیفایده و گمراهکننده است و باید بهکلی از فلسفه رانده شود، بلکه نتیجۀ حاصل از درک دشواریهای مربوط به رابطۀ بازنمایی، همانگونه که هواداران رویکرد استنباطگرایانه (inferentialist)، همچون برندم (Brandom, 1994, 2000) اشاره میکنند، آن است که رابطۀ بازنمایی در بحث معنا و معرفت، اولویت تبیینی ندارد.
انتقاد دیویدسن به دوگانگی طرح مفهومی و محتوای تجربی را میتوان انتقادی ریشهای به همین تصور رایج از «امر مفهومی» دانست؛ بلکه در مقابل، برداشت استنباطگرایانه از «امر مفهومی»، دوگانهانگار نیست و چنین تقابلهای بیوجهی در آن وجود ندارد.
بر اساس همین شرح مختصر از تعبیر دیویدسن از مفهوم صدق، میتوان نتیجه گرفت که رویکرد معناشناسانۀ او در طیف نظریههای بازنماییگرایانه قرار میگیرد، چون مطابق برداشت شهودی نیز «صدق» مفهومی معناشناختی است؛ یعنی مفهومی است که اساسا به رابطۀ میان زبان و جهان (نوعی رابطۀ بازنمایی) دلالت دارد.