چکیده:
نظریه های فمینیسم لیبرال و فمینیسم مارکسیتی- سوسیالیستی، علیرغم تفاوت های بنیادی که با یکدیگر دارند اما از این لحاظ که رهایی «زن» را در گرو شبیه گردانیدن او به مرد می دانند با یکدیگر متشابهند. این دسته از نظریات فمینیستی با نادیده گرفتن استعدادهای متفاوت زنان و مردان، خواهان تشابه وضعیتی این دو جنس، در همه عرصه ها هستند. این تشابه وضعیتی، نه تنها رهایی زنان از بند محدودیت های اجتماعی را در پی ندارد بلکه موجب تحقیر جنس زن خواهد شد. فمینیست های رادیکال نیز نه تنها تفاوت های «جنسیتی» میان زن و مرد را به رسمیت نمی شناسند بلکه نافی تفاوت های «جنسی» نیز هستند. کرامت و شان «زن» به عنوان مخلوقی الهی که بهره مند از امکانات فطری است در نظریات فمینیستی جایگاهی ندارد. الگوی فطرت محور با بهره گیری از نص صریح قرآن، در صدد به دست دادن تعریفی از «زن» بر می آید که از «مرد» منتزع نیست. در این الگو رابطه مکمل و اعتلای زن و مرد از استلزامات وجودی هر یک از دو جنس به شمار می آید. همچنین در الگوی فطرت محور، پویایی رابطه میان زن و مرد، بر بستر نهاد خانواده است، نهادی که مبانی وجودی اش به واسطه اشاعه ی نظریات فمینیستی به مخاطره افتاده است
In spite of the fact that the Liberal Feminism and the Marxist-Socialist Feminism theories are basically different، since the two theories consider the freedom for women in their similarity to men، the two theories are alike! By ignoring the distinctive aptitudes between men and women، these types of feministic viewpoints are seeking positional similarities of the two genders in all fields. This positional similarity not only frees women from social limitations، but it also contributes to the humiliation of them. Not only are Radical feminists unaware of the gender differences between men and women، but they also deny the sexual differences between the two. The dignity of women as divine creatures who have benefitted human nature has no place in feministic viewpoints. By the very clear use of the Holy Quran، the intrinsic-based pattern is trying to provide a definition of “woman” that is not separate from “man”. In this pattern، the complementary relationship between men and women and the grandeur of the two are the existential necessities of both genders. Furthermore، in the intrinsic-based pattern، the dynamism of the tie between man and woman is based on the family institution whose existential principles are endangered due to the expansion of feministic theories.
خلاصه ماشینی:
ir ١ - مقدمه فريدمن ، يکي از تاريخ نگاران فمينيسم ، از دو جريان تاريخي عمده نام ميبرد که موجبات خيزش ف ه ش جنبش هاي فمينيستي را فراهم آورده اند: نخست ، ظهور شيوه توليد سرمايه داري که با در هم شکستن بنيادهاي دو ص ل ن ام ع ل م ي –پ وي سياسي، اجتماعي و اقتصادي پيشين ، ساختار خانواده را به کلي دگرگون کرد و با اعطاي فرصت هاي اگ ل وي پ يش ف ت اقتصادي افزون تر به مردان نسبت به زنان ، زنان را تابع آنها ساخت .
دو اينکه ، نظريه هاي سياسي جديد در ر اس ل م ي ايان ي رابطه با حقوق فردي و حکومت نمايندگي (که از تبعات ظهور شيوه ي توليد سرمايه داري به شمار ميروند) موجب شد که مردان ، امکان بيشتري براي حضور در ارکان قدرت داشته باشند و زنان در اين مورد نيز متضرر شدند.
برخي از فمينيست هاي راديکال اس ل م ي اياي حتي از اين هم پيشتر رفتند و مدعي شدند که هيچ اختلاف زيستياي ميان زن و مرد وجود ندارد و حتي باور به قدرت و نيروي فيزيکي بيشتر مردان ، باوري نادرست است ؛ چرا که تقسيم کار در طول تاريخ به گونه اي بوده است که امکان شکوفايي قابليت هاي فيزيکي زنان را از بين برده است و در صورت دگرگوني اين مناسبات ، نيروي فيزيکي زنان نيز همچون مردان خواهد بود.
(391-389 پيش از پرداختن به الگوي فطرت محور مطلوب جهت تبيين رابطه ميان زن و مرد –الگويي که شأن و کرامت «زن » را مراعات کند- يکي ديگر از مهم ترين نحله هاي فمينيستي را مورد توجه قرار خواهيم داد که به مراتب از دو نحله پيشين (ليبرال و مارکسيستي-سوسياليستي) تندروتر بوده و مطالباتش نيز بسيار بيشتر بوده است .