چکیده:
همه معرفت های بشری به تدریج روند تطورات تاریخی را سپری کرده و به مرحله کنونی رسیده اند. این مقاله با استفاده از روش اسنادی، به واکاوی نسبت بین جادو و علم می پردازد. یکی از حوزه های معرفتی، معرفت علمی است. بر مبنای پارادایم پوزیتیویستی، تفکر جادویی چون بدیل های ناپخته و گمراه کننده تفکر علمی تلقی شده است. پوزیتیویست ها در روش شناسی بر مشاهده و تجربه تاکید زیادی می کردند و امور غیرتجربی را محمل و بی معنی می دانستند. این خوانش رادیکالی توسط پوزیتیوست های جدید اصلاح و تعدیل یافت. برخی فیلسوفان و مردم شناسان با رویکرد مردم شناسانه از جادو اعاده حیثیت کردند. آن ها تاکید می کنند برهان قاطعی برای برتری علم بر انواع دیگر معرفت وجود ندارد. هر معرفتی دارای بازی های زبانی گوناگون و مجموعه ای از واژگان است که درک آن برای بیرون از آن حوزه مشکل است. برمبنای پارادایم مردم شناختی نوین نیز تفکر علمی و تفکر اسطوره ای ـ جادویی درآمیخته اند و در جوامع گذشته و حال وجود داشته و از یکدیگر تغذیه کرده اند.
خلاصه ماشینی:
در خصوص رابطۀ بين علم و جادو خوانش هاي متفاوتي وجود دارد: درايـن بـاره ، بسـياري از دانشمندان به ويژه انسان شناسان اوليه تصور ميکردند که «افراد بدوي»، زنداني تفکر اسـطوره اي ـ جادويي هستند و با هرگونـه عقلانيتـي بيگانـه انـد.
سؤالات بنيادين مقاله اين است که : آيا سرچشمۀ علم از جادو و جادوگري اسـت ؟ آيـا مـي- توان بين علم و جادو «اين هماني» قائل شد؟ چـه شـباهت هـا و تفـاوت هـايي بـين ايـن دو قلمـرو وجود دارند؟ چه ارتباط يا نسبتي ميتوان بين علم و جادو با کيمياگري برقرار نمود؟ ٢- مباني نظري جادو جادو از ابعاد و زواياي مختلفي برخوردار است که تاکنون فلاسفه ، روانشناسان ، مردم شناسان و جامعه شناسان آن را مورد بحث و بررسي قرار داده اند.
براي نمونه ، آبياري بذرها، بيترديد به رشدشان منجر ميشود، امـا انسـان ابتـدايي کـه ايـن را نميداند؛ با پنداري کاذب و ناراست ، کنار دانه ها ميرقصـد و مـيپنـدارد کـه حرکـاتش ، روح رقابت و تقليد را در دانه تحريک ميکند و او را واميدارد که به همان بلندي پرش رقصندگان ، بالا بجهد، قد بکشد و رشد کند؛ بنابراين دانشمندان نتيجه گرفتنـد کـه جـادو در بطـن خـود بـه سادگي تنها گونه اي اشتباه علمي است و نيز اعمال جادويي، اعمال علمي نادرستي هستند که بـر پايه اي تهي و اشتباه بنا شده اند (وود، ١٣٨١: ١١٩).
(59 اسپنسر در کتاب اصول جامعه شناسي اين پرسـش را مطـرح کـرد کـه چـرا اقـوام ابتـدايي بـه چيزهايي چون ارواح و جادو که آشکارا نادرست و خطايند، باور دارند؟ او معتقد نبود کـه آن - ها بيخردند، ولي از آنجا که ناچار به عملکرد بر مبناي دانش بسيار محدودي بوده اند، استنباط - هاي اوليه نادرست آن ها از جهان ، قابل فهم و توجيه است (هميلتون ، ١٣٧٧: ٤١).