چکیده:
سوره توحید، دومین سوره کوتاه قرآآن است که عمیقترین مباحث شناخت خداوند را در
دل خود جای داد به طوری که طبق احادیث، با یک سوم قرآن برابری میکند. در حدیثی
بیان شده که این سوره برای مردم عمیقی که در آینده خواهند آمد، نازل شده است. این شاید
بدین معنا باشد که مردم آینده به اعماق و مفاهیم سوره توحید دست مییابند. از آنجا که
مبحث الهیات یکی از اصلیترین مباحث در فلسفه استء و با توجه به اینکه این سوره، بحث
الهیات را در خود جای داد همواره مورد توجّه مفسّرین و برخی از فلاسفه
قرار گرفته است. ابنسینا، اوّلین شخصی است که به صورت فلسفی، سوره توحید را به روش
تفسیر اجتهادی عقلی تفسیر کرده و از این جهت دارای نوآوریهایی در عرصه تفسیر قرآن
است. دوانی نیز اولین شخصی است که بر تفسیر ابن سینا به شیوهای فلسفی نقد نوشته
است. هدف از این پژوهش که نخستین نگاشته در این زمینه است، بررسی نوآوریهای ابن
سینا و دوانی در زمینه تفسیر سوره توحید است.
خلاصه ماشینی:
دوانی در ادامه کلام خود در تفسیر این آیه، تفاوت میان اشخاص نوع واحد در اعراض را خارج از حقیقت آن میداند و میگوید: «پس شخصی که معلول باشد، وجودش حتماً مختص به آن است و غیر از او، هویّتش از دیگری است؛ چه نوع آن منحصر به فرد باشد چه نباشد، و با مقدّر داشتن نفی دیگری، دارای هویّت نمیشود، بلکه تنها به شرط وجودش هو مطلق است، یعنی «هو» غیر مشروط که تنها واجب تعالی است، هویّتش از خودش است نه از دیگری چرا که وجودش عین ذاتش است» (همان) سپس در تأیید سخن خود باز به تفسیر ابنسینا اشاره میکند و تأکید بر این دارد که مبدأ نخست «هو» به خاطر ذاتش «هو» است؛ پس وجود و ماهیت واجب تعالی را یکی میداند و در اثبات «لا هو الاّ هو» چنین ادامه میدهد: «هو»ئی جز او نیست یعنی هرچه جز آن است از حیث اینکه هو، هو است، ماهیّتی ندارد، بلکه هویّتش از دیگری است و واجب الوجود همان است که ذاتش هو است؛ بنابراین وجودش عین ماهیّت است؛ پس واجب الوجود، همان است که هوئی جز او نیست» (همان).
در اینجا، دوانی نگاهی ظریف به سخن ابنسینا میاندازد و با احتیاط میگوید که یا بوعلی این سخن را به مبالغه بیان کرده، یا شاید آن را به شک گفته است؛ سپس در ادامه کلام خویش سخن ابنسینا را اینچنین به بوته نقد میکشد: «اینکه ممکن بودن هو به خاطر ذاتش هو نیست، اقتضا میکند که هو به سبب دیگری [غیر خود] هو باشد، و حال این که واسطه گردانیدن جعل میان شیء و خودش به گواه فطرت، نابخردانه است؛ پس میطلبد که این سخن، چنین توجیه گردد که مادامی که شیء وجود نداشته باشد، از جمله اشیا به حساب نمیآید، و ناموجود مطلق است و ذات ندارد و اگر وجود داشته باشد، آنچه که بر آن به ضرورت صدق میکند، بر آن نیز صدق میکند.