چکیده:
مذهب حنفی در شبه قاره دو گروه عمده پیرو دارد. دیوبندیّه و بریلوی. از نظر جمعیت و
کثرت پیروان بریلویّه کاملا در اکثریّت هستند ولی از نظر انسجام و برنامه منظم درسی
دیوبندیها از انتظام و انسجام بیشتری برخوردارند. جریان دیوبندی در دورهی پیش از تجزیه
شبهقاره جریان ریشهداری بود و علمای بزرگی را تربیت کرد. بعد از تجزیه شبهقاره هند و
تمرکز مسلمانان در پاکستان. مرکزیت اصلی این جریان به پاکستان منتقل شد و بین
دیوبندیسم و وهابیسم ارتباط تنگاتنگی برقرار شد. هر چند که میان دیوبندیه و وهابیست از
نظر اعتقادی اختلافات عمیقی وجود دارد اما دریافت کمکهای مالی و تسلیحاتی مدارس
مذهبی دیوبندی از جریان وهابیت. دیوبندیه را متثر از وهابیت ساخته است. میان آنچه
امروز به ویژه در پاکستان به نام جریان دیوبندی معروف است با جریانی که پیش از تاسیس
این کشور در هند به این نام خوانده میشد. تفاوتهایی وجود دارد. در حال حاضر
دیوبندیه در جامعه پاکستان از ادبیات سلفی تغذیه و به صورت سلسله مراتبی عمل مینماید
و در مقابل «غیر) که نوعا مذاهب و اقوام دیگر هستند. موضع خشن و یکپارچه دارد.
خلاصه ماشینی:
"اگر زمانی خاستگاه اصلی مکتب دیوبند، هند بود و علمای برجستهای تربیت کرد، اکنون مرکزیت آن به مناطق قبایلی پاکستان (ایالت سرحد شمال غربی) منتقل شده است؛ اکنون بیشترین علما و رهبران دینی برخاسته از مناطق قبیلهای پشتوننشین هستند که با جریان اصیل و قدیمی دیوبندی همخوانی کاملی ندارند.
حمایت این بازیگران از مکتب دیوبندی در ایجاد مدارس دینی که افراطگرایی را ترویج میدادند، اکنون نیز به گونه دیگری در قالب گروههای سلفیـ جهادی جهت ناامن کردن منطقه، بهویژه افغانستان و سپس اعزام آنان به عراق و سوریه، مورد بهرهبرداری قرار میگیرند.
فرقه «دیوبندی» جزء مذهب حنفی و عمدتا با گرایش به جریان وهابیت، 20 درصد جمعیت اهل تسنن پاکستان را تشکیل میدهند، اما در برابر اکثریت اهل تسنن (بریلوی) و شیعیان مخالف وهابیت، از قدرت سازماندهی و مالی چشمگیری برخوردار است، بهویژه در چند دهه اخیر که با ایجاد مدارس دینی متعدد، در نقاط مختلف شبهقاره خاصه در پاکستان و مناطق قبایلی آزاد که عمدتا با کمکهای عربستان سعودی و سایر کشورهای عربی صورت گرفته است.
سپس یکایک مسائلی را که او به عنوان شرک نام برده بود، نقد کرد؛ از جمله: (سربازی، 1394: 2) الف) استدلال به قطع درخت بیعت رضوان از سوی خلیفه دوم برای توجیه تخریب بقعههای متبرکه، دلیل کافی برای توجیه رفتار شما نمیتواند باشد؛ چرا که این درخت پس از زمان بیعت تا اوایل خلافت عمر وجود داشت و تا آن زمان نه پیامبر اسلام(ص) و نه هیچیک از مسلمانان، آن را عامل پرستش و شرک تشخیص نداده بودند، تا آنکه عمر فکر کرد ممکن است در آینده چنین مشکلی به وجود آید و آن را از بین برد."