چکیده:
گرایس، مجادلات میان منطق گزارهها و زبان طبیعی را با کشیدن حصاری میان حوزه هریک، پایان میدهد. او منطق را به دلالتشناسی، و زبان طبیعی را به کاربردشناسی مشغول میکند. مقاله پیش رو، با گسترش ایده گرایس به منطق محمولات، مدعی است با تفسیر جانشینی از سورها، ایده گرایس در این حوزه از منطق محقق و پارادوکسهای این حوزه مرتفع میشود. برای این منظور، با افزودن اصل پنجمی به چهارگانه گرایس، نشان داده شد که چگونه در زبان طبیعی، مناسببودن بیانهای مسوّر به معانی ضمنی این بیانها گره خورده است و ربطی به صدق و کذب منطقی آنها ندارد. این یعنی نگارنده با تمایز میان معنای دلالتی سور و معنای کاربردی آن، جانب تفسیر جانشینی را میگیرد. نیز، از آن رو که سور ارتباطی تنگاتنگ با نامهای خاص دارد، با پیشچشمداشتن نامهایی که نمینامند، ادعای خود را درباره سورها به این حوزه میگسترانیم.
خلاصه ماشینی:
"اکنون که ’بعضی‘ در زبان طبیعی با چنین ابهامی به کار میرود، و تنها زمینۀ گفتوگو که انگیزههای روانشناختی گوینده نیز بخشی از آن است، میتواند تفسیری درست از آن به دست دهد، تکلیف معادل منطقی آن،’∃x‘، چیست؟ بهدلیل این ابهام در زبان طبیعی برای کاربرد ’بعضی‘، منطق باید حالت کمرنگتر و خنثیتر آن را نسبت به وجودشناسی، یعنی تفسیر جانشینی را بپذیرد.
اگر در این مثال ’بعضی‘ را شیئی تفسیر کنیم، منطق گویی از صورتبندی جملۀ بیژن بازمیماند؛ اما با تفسیر جانشینی، مثال بالا، چه به ریاضیات فرگهای نگاه کنیم و چه رویکردی تخیلگرا دربارۀ آن داشته باشیم، صادق خواهد بود و از این رو، منطق ارتباطی کمتر به زمینۀ گفتوگو (رویکرد فلسفی افراد به ریاضیات) دارد و جامعیتی بیشتر مییابد.
ملاحظه میکنید که اکنون بهسادگی میتوان ∃I را اعمال کرد: (∃x) ⌐Fx. این یعنی نامی در ردۀ جانشینی یافت میشود که به شیئی اشاره ندارد (نمینامد) و از آن رو که ’اسفندیار‘ دقیقا همین ویژگی را دارد، پس این نتیجه درست خواهد بود.
این یعنی ما درضمن بیانهایی با سور کلی، وجود افرادی را در مجموعۀ موضوع فرض میگیریم و از همین روست که منطق ارسطویی، که مدعی صورتبندی جملات ما در بارۀ جهان است (آنچنان تفاوتی میان قواعد منطق و قواعد زبان طبیعی نمیبیند)، با مجموعههای بیمصداق در مقام موضوع، سر سازگاری ندارد؛ اما منطق، قواعدی دیگرگونه دارد.
V. , (1970), Philosophy of Logic, Cambridge, Harvard University Press, 1."