خلاصه ماشینی:
حالا که یکی دو دهه کار این جوانهای داستاننویس را بررسی میکنیم میبینیم اکثر قریب به اتفاق اینها توانایی خوبی پیدا کردهاند در تعریف کردن یک روایت، و البته نه در خلق ادبی.
تفاوتها کجاست؟ چرا داستانهای این داستاننویسان در طول دههها همچنان خوانده میشود، و حتی مخاطبان مشتاق خواندن چندین و چند بارهی داستانهای این نویسندگان هستند، اما داستانهای اکثر نویسندگان امروزه با یکی دو بار خواندن کنار گذاشته میشوند؟ یکی از مهمترین دلایل، بهنظر من، برخورد با زبان و تعریف زبان است در خلاقیتهای ادبی.
داستان من هم ایجاب میکند که زیر پوست روایت سادهی ماجرا چنین زخم عمیقی بزند، پس چرا نمیزند؟ نویسندههای امروز باید به این ضرورت پی ببرند و بعد برای کشف راه حل به سراغ ادبیات کهن بروند، و نه فقط برای سواد آموزی؛ بلکه باید با یک تعریف دیگر به سراغ این ادبیات برویم.
برخی از همین نویسندگان وقتی یک اثر از ادبیات کهن را میخوانند و از آنها میپرسی خب برداشتت چه بود شروع میکند به نقل قصه در چند خط، و بیآن که حتی یک بار شاهد تعجب کردنشان از اعجاز زبان مثلا در همین تاریخی بیهقی که مثال زدید باشیم.
ماندگاری داستانهای ماندگار ادبیات هر کشوری، مدیون این نوع تعریف از زبان است که نویسندگان آنها داشتهاند.
به نظر من نه همهی علت این ماندگاری بلکه عمده ترینش همین تغییر تعریف ما از زبان است در ادبیات خلاقه.