چکیده:
جنگ دوم خلیجفارس را میتوان اولین بحران بزرگ بینالملل پس از جنگ سرد نامید که در منطقهای حساس و استراتژیک، میان جمع زیادی از بازیگران بینالملل و عراق متجاوز به خاک کویت به وقوع پیوست. اختلافات مرزی سرزمینهای خلیجفارس در مرزکشیهای شکننده میان کشورها ریشه دارد. برای عراق، خوزستان ایران و کویت دو هدف مهم و استراتژیک توسعهطلبانه هستند. پس از ناکامی در تجزیه خوزستان، طبیعی بود که عراق بهسوی دستیابی به هدف دوم خود یعنی کویت پیش رود. پس از برقراری آتشبس در جنگ ایران و عراق نگرانی فزایندهای نسبت به سیاستهای توسعهطلبانه عراق، دولت کویت و سایر دولتهای خلیجفارس را فرا گرفت. قدرت نظامی عراق و داشتن چهارمین ارتش قدرتمند جهان، مشکلات مالی با کشورهای عربی و تهدیدات صدام، مسائلی بود که منطقه خلیجفارس را در آن زمان ناامن کرده بود. از سوی دیگر جهان پس از جنگ سرد که منطقه خلیجفارس را بهعنوان قلب انرژی جهان شناخته بود؛ درپی آن بود که در این جنگ سرنوشت قدرت جهانی را مشخص کند. آمریکا در نبود رقیبی همسنگ چون اتحاد شوروی درپی آن بود تا نقش تازه خود را در جهانی که ادعا میشود تنها حول محور یک ابرقدرت شکل خواهد یافت در قالب نظم نوین جهانی تثبیت کند. جنگ دوم خلیجفارس برای ایالات متحده آمریکا فرصت ایدهآلی بود تا این کشور نه تنها به تقویت مواضع خود نسبت به رقبای اقتصادیش چون اتحادیه اروپا و ژاپن بپردازد بلکه تغییر و تحولات جهانی را نیز تحت کنترل خود در آورد و بهعنوان قیم و پدر معنوی کشورهای عربی تولیدکننده نفت از این پس نبض اقتصاد و قدرت جهان را در دست بگیرد. سرانجام بتواند بهعنوان ابر قدرت بیرقیب جهانی پس از پایان جنگ دوم خلیجفارس سر برآورد.
By the triumph of moderates in the eleventh presidential election in Iran, the Iranian foreign policy in general and more specifically its nuclear diplomacy has changed dramatically so that the compromise strategy has overcome the confrontation orientation. The present paper is to explain the factors behinds this dramatic change by applying the decision making theory of James Rosenau. The findings of the paper illustrate that respectively the international system; individual and social factors are more determinant factors and have crucial roles in the Iran’s nuclear diplomacy since 2013.