خلاصه ماشینی:
"بارنز سپس اقوالی را از کتاب معروف بلور، معرفت و تمثال اجتماعی (1976)، و کتاب تعلقات و رشد معرفت (1977) خود، به منزله شواهدی برای انکار اینکه مکتب ادینبورا قائل به این است که معرفت تجربی یکسره محصول علتهای اجتماعی است، ذکر میکند و خصوصا این مطلب از کتاب خود را مورد تاکید قرار میدهد که: بهواقع یک دنیا، یک واقعیت، «در بیرون» وجود دارد; همان که منبع ادراکات ماست، اگر نگوییم تعینبخش تمام آنها، و علتبرآوردهشدن یا ناکام ماندن انتظارات ما (بارنز، 1977:ص25).
چنانچه این موضع و آن نظریه را در یک چارچوب واحد قرار دهیم و هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوانیم چنین کاری کنیم نتیجهای که حاصل میشود تکثیر نظریههای بیشماری است که جملگی با شواهد مورخان همسازند، و فقط یکی از آنها میتواند نظریهای باشد که بارنز و بلور طرح کردهاند، یعنی معرفتشناسی مکتب ادینبورا.
اما آیا برای یک مکتب معرفتشناسی که بهطور جدی قائل به این مواضع است، اصلا و ابدا تلائم و سازگاری دارد که تنها یک پژوهش موردی تاریخی را به منزله شاهد محسوب کند «اضمحلال نظریه فلوژیستون» توسط جیمز کاننت (12) و سپس بر آن اساس نتیجه بگیرد که آموزه اکسیژن صادق استیا مقبول و مستحسن است؟ اینک که برخی از مشکلات نظری و نحوه توسل به شواهد تاریخی جهت تصدیق آموزه اکسیژن را ملاحظه کردیم مایلم نکتهای تجربیتر را مورد توجه قرار دهم: مکتب ادینبورا استدلال نمیکند و یا نشان نمیدهد که شاهد تاریخی مورد توسل را مورخان علم، عموما دقیق و بازسازیاش را، تا حدی که به لحاظ تاریخی امکانپذیر است، جامع شناختهاند."