چکیده:
مقالة حاضر، مفهوم عشق را مطابق با مدل نظری لکان در شعر «بر سرمای درون» سرودة احمد شاملو بررسی میکند. لکان، علاوه بر دو ساحت «نمادین» و «خیالی» که پیش از او فروید بدان پرداخته بود، ساحت جدیدی میافزاید که همان امر«واقع» است. ازنظر او عشق، متعلق به امر واقع است و ما تنها قادریم عشق را در ساحت نمادین تجربه کنیم؛ بنابراین تجربه ما از عشق، تجربهای ناقص است؛ چراکه ما در امر نمادین دچار فقدان هستیم. لکان از دیگر سو «دیگری بزرگ» را نیز وارد این نظریه میکند؛ بدین معنا که ما در عشق به یک معشوق واقعی، همزمان در ورای او به چیزی بزرگتر عشق میورزیم. چیزی که غیرممکن مینماید و همواره از دالی به دال دیگر درحرکت است، بدون آنکه به مدلول مشخصی برسد. در این شعر، شاملو میل به مادر را که میل به محارم است به خاطر ترس از «اختگی»، سرکوب میکند و به ناخودآگاه میفرستد؛ اما این میل هیچگاه او را رها نمیسازد. بنابراین از فرایند «جابجایی» استفاده میکند. میل به مادر را متعالی و تلطیف (تصعید) میکند و ابژة دیگری کوچک «معشوق» را جایگزین معشوق-مادر در امر خیالی میکند. سوژه/ شاعر میخواهد در این رابطة عاشقانه، نقش و جایگاه معشوق را داشته باشد و آزاد و بیقید و رها باشد. عشقی از نوع «اکیپ» که محبتی یکسویه، مراقبت گونه، نارسیسی و به سود خویش است؛ ترکیبی از «اروس» و «استورگ». سوژه/ شاعر، دسترسناپذیری معشوق گمشده را نمیپذیرد تا به ساحت نمادین و سمبولیک لکانی وارد شود. پناه بردن سوژه به عشق بهنوعی پشت پا زدن به «قانون پدر»، اجتماع و جهان سمبولیک لکانی است. او دنیای پر از تنهایی و انزوا را برمیگزیند و در این راه خواننده را با خود همراه میکند و اشتیاق و آرزو را در او نیز برمیانگیزد.
خلاصه ماشینی:
کودک تصور میکند که با دستیابی به این تسلط و یکپارچگی رضایت مادر بهعنوان دیگری را نیز کسب کرده است و غرق در شادی و شور میشود، اما باید گفت که این شادمانی راه بهجایی نمیبرد، زیرا ازدیدگاه لکان، این یکپارچگی و تسلط کودک سرابی بیش نیست.
کودک/ سوژه با پذیرش نام و قانون پدر و بهطور کلی نظام نمادین و زبان درواقع، همان دیگری بزرگ جانشینی برای نام مادر مییابد.
انسان برای غلبه بر «فقدان» و رسیدن به لذت غایی یا اُبژه و مطلوب گمشده (که مطلقاً دستنیافتنی است) مدام از یک میل به میلی دیگر در گردش است و در جستوجویی بیوقفه و بیپایان قرار میگیرد و «ازآنجاکه این اُبژه و مطلوب گمشده یادآور نخستین مطلوب و ابژۀ آدمی در امر خیالی و دوران وحدت با مادر است، همزمان با مواجهۀ قانونِ منعِ محرمآمیزی، ابژهای ازدسترفته خوانده میشود» (Regland-Sullivan 1995: 89).
انتقاد (روانکاوی) لکان به عشق نیز از همین جا آغاز میشود: ما نمیتوانیم با دیگری یگانه شویم، زیرا عشقی که درپی یگانگی و وحدت وجود با معشوق و دیگری است محکوم به شکست است؛ چنین عشقی یک حالت نارسیستی و خودشیفتگانه دارد.
بااینهمه، دغدغۀ سوژه/ شاعر این است که معشوق باشد تا عشق برای او رهاییبخش شود، زیرا سوژه/ کودک فقط در عشق مادرانه است که قدرت مطلق دارد.
سوژه/ شاعر در سالهای اولیة زندگی قدرت را تجربه میکند و دربرابر دیگری (مادر) به مقام قدرت مطلق دست مییابد و به صاحب جواب مثبت و منفی تبدیل میشود، هرچند این طلب بهدنبال عشق است.