چکیده:
تضادها، ناسازگاریها، اختلافها، تغییرها و تبدیلهای سریع و پیاپی دنیای امروز، ممکن است انسان معاصر را به چالشهای جدّی، بیامنیتی روانی و اجتماعی دچار کند؛ همچنین گاه تحریف باورها و شناختهای انسان به نوعی نارضایتمندی میانجامد. کسب مهارتهای لازم برای تغییر نگرشهای ناسازگارانه و سازگاری با خویشتن و جهان بیرون ازجمله راهکارهای ایمنی در برابر این چالشهاست. در رواندرمانی بهطورعام و در درمانهای شناختی ـ رفتاری بهطورخاص، تجربة نوعی تغییر در مسیر مطلوب، به افراد آموزش داده میشود. این آموزشها در چارچوب ساختارمندِ تمثیلها و قصهها بسیار مفید و مؤثر است؛ توضیح و تبیین برخی مفاهیم پیچیده برای افراد بسیار دشوار است و با استفاده از تمثیل این مفاهیم بهصورت کاملاً ساده و عینی بازآفرینی میشود؛ همچنین با تمثیل افزونبر اینکه تفکر انتزاعی فرد برونسازی میگردد، به شکل مفاهیم ملموس نیز ترجمه میشود. تمثیلهای مثنوی مولانا، به سبب ویژگیهای خاصی، جایگاه مهمی در درمانهای شناختی دارد؛ ساختار مناسب، نکتههای ظریف در چگونگی ارائة تمثیل در متن و فرایند انتقال مفاهیم، پیوند مفاهیم نظری و انتزاعی با تصاویر روشن و پویا، ازجملة این ویژگیهاست. در این جستار مبحث شناختدرمانی و دو تحریف شناختی، تعمیم مبالغهآمیز و نتیجهگیری شتابزده، مبتنی بر چند تمثیل مرتبط با موضوع بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
دربارة اینکه تمثیل چه جایگاهی در درمانهای شناختی دارد و نقش آن در درمان برخی اختلالات روانی چیست، دلایل علمی و روانشناسی زیادی وجود دارد که به برخی از آنها بهصورت کوتاه اشاره میشود: در رویکرد شناخت درمانگری، اولین و شاید مهمترین گام، آموزش اهمیت افکار و چگونگی تفسیر وقایع به مراجعهکننده است.
گوشزدکردن و یا آموزش نظری تحریفهای شناختی و باورهای غیرمنطقی به مراجعهکننده، بر اساس تعریفهای علمی ـ دانشگاهی، باعث نمیشود که او بتواند آنها را در زندگی عملی خود شناسایی کند و از آنها دوری ورزد؛ زیرا فقط بر معلومات او افزوده شده است و این معلومات بهصورت عینی در ذهن او درونسازی نمیشود؛ اما توضیح آن در قالب یک حکایت یا تمثیل میتواند افزونبر برونیسازی تفکر انتزاعی، آن را به شکل مفاهیم ملموس ترجمه کند.
این تمثیل چگونگی مقاومتِ روانبنههای اولیه (early schemas) را در برابر تغییر و راههای جستجوی تأیید و توجیه باورها نشان میدهد و اینگونه آغاز میشود: روستایی گاو در آخر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را میجست شب، آن کنجکاو دست میمالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهرهاش بدریدی و دلخون شدی این چنین گستاخ زان میخاردم کو در این شب گاو میپنداردم (مولوی، 1371،ج2: 507-503) مولانا در ادامه این موضوع را بیان میکند که اگر انسان نیز نسبتبه عظمت بیکران الهی شناخت میداشت، بندگی میکرد و اینگونه گستاخانه سرگرم دنیای نادانی خود نمیشد: حق همیگوید که ای مغرور کور نه ز نامم پارهپاره گشت طور؟ از من ار کوه احد واقف بدی چشمهچشمه از جبل خون آمدی (همان: 512-511) باتوجهبه بیتهای بعد، به نظر میرسد هدف مولانا از طرح این تمثیل، بازسازی این موضوع است که بسیاری از باورهای بنیادی ما برپایة تجربههای خام و استنباطهای شتابزده بنا شده است و جنبة تقلیدی دارد؛ به همین سبب به غفلت میانجامد و نمیتواند ما را به واقعیت رهنمون کند: از پدر از مادر این بشنیدهای لاجرم غافل درین پیچیدهای گر تو بیتقلید ازو واقف شوی بینشان از لطف چون هاتف شوی (همان: 512-511) همانگونه که مولانا در این دو بیت پایانی اشاره کرده است؛ بسیاری از باورها، بهطور ناهشیار و به وسیلة دیگران در ذهن ما ساخته شده است.