چکیده:
نویسندگان این مقاله می کوشند تا نشان دهند که نگرش هگلی در ایـران، چگونـه و بـا استفاده از کدام امکانات مفهومی و نظری، چشم اندازی را ایجاد می کنـد و بـر پایـة آن ضرورت گذار از «سنت » را توضیح می دهد. مدعای این نوشتار آن است کـه برخـی از روشن فکران ایرانی با درونی کردن چارچوب ایدئالیسم آلمانی ، به ویژه نگرش هگل بـه سنت و تجدد، و با تعمیم تجربة غرب در این زمینه به فضای ایران، ضـرورت گـذار از سنت را توضیح دادهاند. از منظر روششناختی ، این نوشتار، با تکیه بر امکانات تحلیلـی مفهوم بوردیویی «عادتواره»، بر آن است که ذهنیت روشن فکران در مـورد پدیـدههـا، تحت تاثیر عوامل مختلف عینی و ذهنی ، و نیز در انس و الفت بـا نظریـه هـای بـزرگ، ساخته می شود. روشن فکران پس از آن که مهم ترین مفـاهیم و پـیش فـرضهـای یـک نظریه را درونی کردند، از ذهنیتی برخوردار می شوند که از آن پس ، بی آن کـه اجبـاری در کار باشد، و به مثابه نوعی عادت، پدیدهها را بر اساس همان ذهنیت و بر پایة همان * عضو هیات علمی دانشگاه تهران . ** دانشجوی دکتری اندیشة سیاسی دانشگاه تهران (ali_alihosseini@yahoo.com). چارچوب و عینکی که آن نظریه ها برای روشـن فکـر برسـاخته انـد، مـشاهده و تحلیـل می کنند.
خلاصه ماشینی:
فيشته در توضـيح طرح جهاني عقل مي گويد: «اين درک از «زمان کلـي » (Gesammeltenzeit) ماننـد هـر درک فلسفي ديگر، مشروط به مفهومي يگانه از «زمـان» اسـت ؛ مفهـوم کمـالي از پـيش متعين شده از زمان، به رغم تدريجي بودن آن، که در هر مرحلـه اي ، مـشروط بـه مرحلـة پي يش ن است ، يا اگر بخواهيم به اجمال سخن بگوييم ، ايـن درک مـستلزم طـرح جهـاني (Weltplan) است که به روشني و در يگانگي آن فهميـده مـي شـود و بـا توجـه بـه آن مي توان همة دورانهاي اصلي (auptenpochen) حيات بشري بر روي زمين را اسـتنتاج کرده و آنها را به روشني در خاستگاه و پيوند ميان اين دورانها درک کـرد.
با توجه به آنچه طباطبايي از ايدئاليسم به طور کلي و چارچوب هگلي بـه طور خاص اخذ کرده، مي توان مهم ترين مفاهيم و پيش فرضها و نيز شاکلة تحليـل وي را به شکل زير نشان داد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) ضرورت تأمل فلسفي و توجه فلسفي به تاريخ طباطبايي مشکل بنيادين در تدوين تاريخ انديشه در ايـران دوران قـديم و جديـد را مـشکل فلسفي مي داند (طباطبايي ، ١٣٧٢، ١٢٨)، و معتقد است : «تامل در تـاريخ تمـدن و فرهنـگ و به ويژه آنچه در قلمرو انديشة فلسفي قرار مي يگرد، جز از مجراي تامل فلسفي و با تکيه بـر تداوم انديشة فلسفي امکانپذير نيست (همان، ١٢٩).