چکیده:
به قدرت رسیدن باراک اوبامـا در سـال ٢٠٠٩، دو تغییـر کیفـی را در مـورد اسـتراتژی جهانی امریکا به وجود آورد. در وهلة اول، تعریفی متفاوت از جغرافیای خطـر مطـرح شد، و در نتیجه افغانستان به منزلة مرکز ثقل سیاست خارجی امریکا جـایگـزین عـراق شد. دیگر این که تعریفی متفاوت از مفهوم تروریسم به صحنه آمد، و در نتیجـه مفهـوم جنگ با تروریسم به کناری گذاشته شد، و مبارزه با تروریسم به این دلیـل کـه ماهیـت چندوجهی دارد، به جرگة واژگان مطرح در سیاست خارجی پا گذاشت . بر پایة این دو دگرگونی در بطن استراتژی کلان جهانی امریکا که مبتنی بر توجه به خطـر موجـودیتی تروریسم است ، باراک اوباما استراتژی ضدشـورش را بـا رهبـری ژنـرال اسـتنلی مـک کریستال مطلوبترین چارچوب در افغانستان تشخیص داد. استراتژی ضدشورش بر اساس دو پایه شکل گرفته است . از یک سو، هدف ایجـاد ثبـات در افغانـستان از طریـق کمـک بـه برقـراری دولـت کارآمـد و مـوثر و اسـتقرار برنامه های عمرانی و رفاهی ، و از سوی دیگر، جلوگیری از اسـتقرار مجـدد القاعـده در افغانستان از طریق به قدرت رسـیدن طالبـان اسـت . در جهـت تحقـق ایـن دو هـدف، استراتژی ضدشورش افزایش نیروهای امریکایی - غربی ، افزایش نیروهای امنیتی افغانی * استادیار گروه روابط بی الملل دانشگاه علامه طباطبایی (h-daheshiar@yahoo.com). ن و حیات یافتن حکومت مرکزی کارآمد و عاری از فساد را خواهان است . بـا توجـه بـه تجارب تاریخی ، الگوهای حیات در افغانستان، ویژگی هـای قـومی و واقعیـات حیـات سیاسی در امریکا، به احتمال فراوان استراتژی ضدشورش با شکست روبه رو می شود و امریکا در تحقق اهداف خود در افغانستان ناموفق خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
بـا توجه به معادلات سياسي در امريکا و ماهيت حکومت مرکزي افغانستان و ويژگي هـاي اجتماعي اين جامعه ، احتمال بسيار اندکي وجود دارد که امريکـا توفيـق در رسـيدن بـه اهداف استراتژي ضدشورش را تجربه کند.
افزايش نيروهـا و تغييـر رهبـري نظـامي ، بـه منزلـة دو اقـدام اساسي حکومت باراک اوباما، منطبق با ماهيت استراتژي جديـدي اسـت کـه امريکـا در افغانستان از آغاز سال ٢٠٠٩ در پيش گرفته است .
دولت مـردان امريکـايي اعتقـاد داشتند که افغانستان از نظر تکنولوژيک (ظرفيت هاي هسته اي) به هيچ وجه تـوانمنـدي تروريست هاي القاعده را افزايش نمي دهد، و ثانيا چون دولـت در افغانـستان بـه لحـاظ عقب ماندگي بوروکراتيک بي بهره از حضور گسترده در کشور اسـت ، جـذابيت چنـداني براي القاعده ندارد.
» (٢٠٠٩ ,Hulse) با درک واقعيات افغانستان و تجارب تاريخي است که فرمانـدهان نظامي طراح استراتژي ضدشورش در کنار افزايش نيروهاي امريکـايي در صـدد هـستند که نيروهاي نظامي و پليس تحت کنترل دولت مرکزي تقويت شـوند و بـه آن ميـزان از قدرت برسند که بتوانند خود به تنهايي به نبرد با القاعده و طالبان بپردازند و فرصـت را ايجاد کنند که نيروهاي نظامي خارجي کشور را ترک کنند.
ناتواني حکومت افغانـستان در بهبـود شـرايط در تمـامي زمينه هاي عمراني ، رفاهي ، معيشتي و امنيتي کـه اسـتراتژي ضدشـورش در صـدد پيـاده ساختن آن در کشور افغانستان است به اين معناست که امريکا در رسيدن بـه دو هـدف اساسي خود يعني ايجاد ثبات در جامعه و جلوگيري از استقرار دوباره القاعده و طالبـان ناموفق خواهد ماند.