چکیده:
نگرش ابن خلدون به تاریخ به عنوان یک فیلسوف، به فلسفه نظری تاریخ محدود نمیشود و فلسفه انتقادی یا فلسفه علم تاریخ را نیز در بر میگیرد. از نظر ابنخلدون روش تاریخی بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است و تاریخ به واسطه این دو اصل است که علمی میگردد، در این مقاله با در نظر گرفتن این دو اصل و با توجه به تجزیه و تحلیل پیچیده و پیشرفتهای که مرتون از ساختار اجتماعی و ساختار فرهنگی و بررسی پیامدهای ستیز و تناقض بین این ساختارها به عمل آورده، نظریه وی را به عنوان چارچوب نظری مورد استفاده قرار داده و با استمداد از روش تاریخی، به باز شناخت دیدگاه ابن خلدون در خصوص حدود و جهت انحطاط یک جامعه از منظر ستیز و تناقض بین ساختارهای اجتماعی و ساختارهای فرهنگی، پرداختیم، نتیجهای که از مواجحه نظریه این دو به دست آمد حاکی از این است که ساختار اجتماعی و فرهنگی بادیهنشینی از بدو ورود به زندگی شهری به سبب ویژگیهای خاصی که در دستگاه قدرت بروز میکند عامل ایجاد نوعی منش به حوزه فرهنگی در جامعه میگردد که سازگاری با نقشها و پایگاههای مردم ندارد و همین عامل سبب ایجاد ستیز و تناقض و در نهایت ایجاد نابهنجاری و رفتارهای منحرفانه در حوزههای متعدد حیات اجتماعی گردیده و روز به روز بر ستیز و تناقض میان این ساختارها افزوده میگردد و این مسئله تا جایی پیش میرود که در نهایت بروندادی جز انحطاط و سقوط دولت را در پی نخواهد داشت.
Ibn Khaldun's attitude as a philosopher toward history is not limited to theoretical philosophy of history and includes critical philosophy or philosophy of history science. According to Ibn-Khaldun, the historical method is based on two principles of critique and explanation. No history can really be called science unless it is critical and Ali's. In this regard, in this paper, Ibn Khaldun, in consideration of the two principles in question, redefined Ibn Khaldun's view of the limits and directions of degeneracy. From the point of view of the contradiction between social structures and cultural structures, using the theoretical framework of Robert Merton, and drawing on the historical method, in the context of the theory of these two, the social and cultural structure of the Bedouin from the moment of entering the urban life as As the day goes by, the contradiction between their structures increases, and this goes so far. The river which ultimately does not result in the decline of the state.
خلاصه ماشینی:
از نظر ابن خلدون روش تاریخی بر دو اصل انتقاد و تعلیل استوار است و تاریخ به واسطه این دو اصل است که علمی میگردد، در این مقاله با در نظر گرفتن این دو اصل و با توجه به تجزیه و تحلیل پیچیده و پیشرفته ای که مرتون از ساختار اجتماعی و ساختار فرهنگی و بررسی پیامدهای ستیز و تناقض بین این ساختارها به عمل آورده ، نظریه وی را به عنوان چارچوب نظری مورد استفاده قرار داده و با استمداد از روش تاریخی، به باز شناخت دیدگاه ابن خلدون در خصوص حدود و جهت انحطاط یک جامعه از منظر ستیز و تناقض بین ساختارهای اجتماعی و ساختارهای فرهنگی، پرداختیم ، نتیجه ای که از مواجحه نظریه این دو به دست آمد حاکی از این است که ساختار اجتماعی و فرهنگی بادیه نشینی از بدو ورود به زندگی شهری به سبب ویژگیهای خاصی که در دستگاه قدرت بروز میکند عامل ایجاد نوعی منش به حوزه فرهنگی در جامعه میگردد که سازگاری با نقش ها و پایگاه های مردم ندارد و همین عامل سبب ایجاد ستیز و تناقض و در نهایت ایجاد نابهنجاری و رفتارهای منحرفانه در حوزه های متعدد حیات اجتماعی گردیده و روز به روز بر ستیز و تناقض میان این ساختارها افزوده میگردد و این مسئله تا جایی پیش میرود که در نهایت بروندادی جز انحطاط و سقوط دولت را در پی نخواهد داشت .