چکیده:
رابطهی دین و سیاست در طول تاریخ، منشأ مناقشات فکری و مجادلات کلامی و معرفتی فراوانی بوده است. هگل و ملاصدرا را میتوان آخرین فیلسوفان سیستمساز شرق و غرب دانست. هدف این پژوهش بررسی وجوه تمایز میان آرای این دو فیلسوف پیرامون مناسبات دین و سیاست میباشد.پژوهش حاضر به روش توصیفی- تحلیلی انجام شده و یافتهها نشان میدهد، دین و سیاست نزد ملاصدرا و هگل مفاهیمی متفاوتاند. هگل در فضای فلسفهی سیاسی مدرن فکر میکند، نقطهی کانونی اندیشهی سیاسی او، مسألهی آزادی است. ملاصدرا متأثر از فلسفهی سیاسی کلاسیک فضیلتمحور و خیرمحور است؛ درحالیکه تفکر هگل، مبتنیبر نوعی رویگردانی از فضیلتگرایی و سعادتمحوری است. هگل قائل به جدایی مطلق میان دین و دولت نیست و در اصل همراهی و تألیف میان دین و دولت، تردیدی ندارد. دولت صدرایی، یک دولت هادی است و دین تعیینکنندهی چارچوب حرکت دولت و سیاست و عنصرِ قوامبخش به آن است. نوعی رابطهی "ملازمت قطعی" و یا "ضرورت" میان دین و سیاست در اندیشه ملاصدرا دیده میشود، اما مدلولات چنین ملازمت قطعی را به سختی میتوان در اندیشه هگل پیدا کرد. دولت مطلوب ملاصدرا، حاکممحور است؛ و حاکم، حتماً باید از یک سری دکترین و قواعدی تبعیت کند، هگل، به "کیفیت حکمرانی" بیش از "اوصاف حکمران" بهاء میدهد.
خلاصه ماشینی:
نوعی رابطهی "ملازمت قطعی" و یا "ضرورت" میان دین و سیاست در اندیشه ملاصدرا دیده میشود، اما مدلولات چنین ملازمت قطعی را به سختی میتوان در اندیشه هگل پیدا کرد.
هگل و ملاصدرا بهعنوان دو فیلسوف، از این قاعده مستثنا نبودهاند؛ هر دو، تأملاتی پیرامون نوع رابطهی میان دین و سیاست داشتهاند که قابل توجه است.
با توجه به اهمیت رابطهی دین و سیاست (که همواره بهعنوان پرسش جدیِ پیش روی فلاسفه مطرح بوده است) از یک طرف، و اهمیتی که شناخت اندیشههای هگل و ملاصدرا بهعنوان نمایندگان مطرحِ مربوط به دو فضای فکری و فرهنگیِ متفاوت دارد، میتوان به اهمیت پژوهش حاضر پی برد.
این مقاله ضمن تلاش برای ارائهی فهم هگل و ملاصدرا از دین، به مهمترین وجوه تمایز میان آرای این دو فیلسوف پیرامون مناسبات دین و سیاست میبپردازد.
2. نظریهی سیاسی هگل (آزادی، رابطهی دین و سیاست) پیشتر گفتیم که فهمِ نظریهی سیاسیِ هگل، در گرو فهمِ کلیتِ منظومهی فلسفی او - خصوصاً سیر تطور روح و قواعد مربوط به آن - است.
هگل با آنکه در برخی جاها بنیاد دین و دولت (بهعنوان نقطهی کانونی سیاست) را یکی میداند، و بهتعبیر خود او «آنها در و برای خود، اینهمان هستند» (هگل، 1391: 118)؛ لکن در فلسفهی حق توجه میدهد که جامعه بهشدت به عناصر وحدتبخش نیاز دارد و هیچ عاملی مانند دین، چنین وحدتی را در درون انسان ایجاد نمیکند.
این را میتوان بهدلیل اختلافات چهارگانهای دانست که ملاصدرا میان دین و سیاست قائل است.