خلاصه ماشینی:
باران نشستیم و خواندیم،باران نیامد در آیینه ماندیم،باران نیامد زمین بود و همخوانی چشمه و عشق دل خود تکاندیم،باران نیامد همه هر چه از خاک در یادها بود از افکار راندیم،باران نیامد تب ابرهای زمین و زمان را ز دیده فشاندیم،باران نیامد صف ابرها آمدند و گذشتند نماندند و ماندیم،باران نیامد زبانها یقین همره دل نبودند دعا هر چه خواندیم باران نیامد حضور سبز پردههای آسمان وا میشوند روشناییها هویدا میشوند یک نفر میآید از سمت خدا رودها پیوسته دریا میشوند یک نفر میآید آنک کوهها بر سلامش از کمر تا میشوند در کنارش در تماشای خدا فصلهامان سبز و زیبا میشوند در حضور روشن آیینهها آرزوهامان شکوفا میشوند قصههای غم به پایان میرسند غصهها از روی دل پا میشوند اتفاقی ساده شیطنتها کو و شیرین بیقراریهایمان خواب بود افگار و رؤیا،نی سواریهایمان هان کجا بودم؟کجا؟هان!آد هر جایی که بود آسمانی بود لبریز از بهاریهایمان اتفاقی ساده،شاید اتفاقی ساده بود ناگهان یخ زد لب سبز قناریهایمان باد آمد،باد آمد،عطر گلها را شکست سوخت روی ساقهها هم یادگاریهایمان لذت گشت و تماشا را ز دست دل گرفت پشت اندر پشت داغ سوگواریهایمان چشم شالیها و گندمزارها را کور کرد تیغ نامردان عالم،شور زاریهایمان باد میآید،هوا سرد است،یاران!با شما...