خلاصه ماشینی:
چون انجمن به پایان رسید و یاران و مشاوران پراکنده شدند یاکاچاران یکی از نامداران تاتار از بالکوتای یکی از افراد انجمن پرسید:در کار ما چه اندیشیدید؟ او از سر رعونت و غرور و خودکامگی گفت:ه رای و همدستان شدیم که همهء شما را نابود کنیم.
روزی که اسباب عروسی آماده میشد چنگیز را گفت:چون خان به من نیکیها فرموده خواهم او را به نویدی بس شادمانه بشارت دهم؛خواهری دارم که هزار بار از من تازهرویتر و دلفریبتر و خردمندتر است.
از یاسوگان پرسید اکنون رضایی که جای خود به خواهرت سپاری؟گفت آری،از آنکه او خردمندتر و زیباتر است و همسری خان بزرگ را سزاوارتر.
خان بر وی آفرین گفت و با یاسوتی عروسی کرد.
پس از هفتهای روزی چنگیزخان با جمعی از نزدیکانش بیرون خیمه نشسته و شراب مینوشیدند و مردمانی که به اسیری گرفته بود دور از او بر پای ایستاده بودند.