چکیده:
در این پژوهش به بررسی غم غربت در دفتر اوّل و دوم مثنوی معنوی مولانا جلالالدّین بلخی پرداخته میشود. غم غربت به عنوان یک حالت غریزی و طبیعی و روانی، زمانی ایجاد میشود که انسان مالکیّت خود را در مورد بعضی چیزها از دست بدهد و فقدان آن¬ها موجب درد و حسرت شدید در روان آدمی بشود. از میان شاعران عارف، مولانا جلالالدّین بلخی، این اندیشة والای عرفانی را بیشتر و عمیق¬تر مطرح می¬کند. از میان عوامل مطرح شده برای ایجاد غم غربت، در شعر مولانا (دفتر اوّل و دوم) تنها غم دوری معشوق حقیقی و دلتنگی برای وطن نخستین نمود پیدا می¬کند و شوق فراهم شدن این شرایط او را غزلخوان عشق می¬کند. در اندیشة او هبوط و سپس غربت انسان در این دنیا دلایل چندی دارد که در دفتر اوّل و دوم مثنوی معنوی، سرنوشت و تقدیر و گناه آدم را دلایل این هبوط ذکر می¬کند. مولانا برای بیان غربت انسان در این دنیا و غم غربت او، بیشتر از حکایت¬های تمثیلی کمک می¬گیرد و فهم قصّة هجران را ملموس¬تر می¬کند. در شعر عرفانی، عارف سرانجام مالکیّت خود را در مورد چیزهای از دست رفته و شرایط خوش گذشته که از دست داده بود؛ به دست می¬آورد و بازگشت به وطن اصلی و جهان معنا و وصال معشوق حقیقی با هم و یک جا برای عارف دست خواهد داد.
خلاصه ماشینی:
طوطی هم در این فرصت پیش آمده برای رهایی خود چارهای میاندیشد و به جای سفارش سوغاتیهای ناپایدار و فناپذیر، از آرامش یافتگان جهان معنا، هندوستان، چارهگری میخواهد و او همیشه در اشتیاق رسیدن به وطن اصلی خویش است و برای رجوع به اصل خویش، با کمال عجز و افتادگی و برای برآوردن نیاز حقیقی خود که رهایی از فراق و غربت است، از بزرگان آن سرزمین یاری میطلبد و جزء به جزء از سختیها و ملالتهای خود در این دنیا برای آنها میگوید و در مقابل، زیباییهای آن جهانی را مناظرهوار میشمارد: ایـن روا باشد که مـن در بنـد سختاین چنین باشـــد وفــای دوستانیـاد آریــد ای مهـان زیــن مـرغ زار ؛ ؛ گــه شمـا بر سبزه،گاهـی بـر درخت؟من در ایـن حبس و شمـا در گلسِتـان؟ یک صبـوحی در میــان مــرغـــزار (همان: ب1568-1566) عاقبت طوطی (جان و روح آدمی) توانست با رها کردن دلبستگیهای این دنیایی و آن چه سبب وابستگی او به این دنیا میشد؛ خود را از آن جایگاه تنگ و نامراد رهایی بخشد و این نیز به پیروی پیری سالک و واصل انجام میشود: گفت طوطـی کـو بــه فعلم پنــد داد ز آن کـه آوازت تـو را در بنـد كرد»یعنی: ای مطرب شده بـا عامّ و خـاصّ ؛ ؛ که: «رهـا کن لطـفِ آواز و ودادخویشتن، مرده پی ایـن پند کـردمرده شو چون من، که تا یابی خلاص (همان: ب1842-1840) تمثیل «باز سلطان و ویرانکدة جغدان »در دفتر دوم مثنوی یکی دیگر از نمودهای نوستالژی و غم غربت انسان عارف برای بازگشت به نیستان عالم معناست.