چکیده:
با سیر در دنیای شعر خاقانی به فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی بر میخوریم که در جای جای دیوان او مجال ظهور یافته است. او در قصاید دراز دامن خود، اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه را با زبان و شیوهای که خاص خود اوست به رشته تحریر کشیده است. اشارات سیاسی، وقایع و حوادث اجتماعی و آداب و رسوم مردم و درباریان در قالب مدایح و مراثی حکایت از شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی روزگار شاعر دارد. دغدغههای اجتماعی شاعر و درهم تنیدگی آن با اوضاع سیاسی تا به حدّی است که تفکیک آن در قصاید خاقانی دشوار و حتّی گاهی ناممکن مینماید. شعر خاقانی آیینة تمام نمایی است که میتوان چهرة اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر شاعر را در آن به تماشا نشست و حقایقی مستند از این شرایط پراکنده در دیوان او را برای آگاهی آیندگان شیرازه بست. در این مقاله بر آنیم تا زوایای مختلف شعر او را از این منظر در معرض دید پژوهشگران قرار دهیم. با مطالعه شعر خاقانی رویدادهای مهمّ روزگارش را هم در مییابیم. اوضاع سیاسی مانند جنگهای زمان شاعر و پیروزیهای درخشان ایرانیان در آن زمان. فرهنگ رایج در دربار، روابط متقابل شاعران و شاهان، نگرش حکومت نسبت به رعیّت، و ستایش شاعر از عمران و آبادی و کوشش فرمان روایان همه در شعر خاقانی نمود دارد.
خلاصه ماشینی:
ناله جغدان در ویرانههای کاخ کسری به قدری حال او را به هم میزند و دردسر میافزاید که گلاب از دیدگان میخواهد تا مگر درد بنشاند: خود دجله چنان گرید صد دجلة خون گوییاز آتش حسرت بین بریان جگر دجلهاز نوحه جغد الحق ماییم به دردسر دانی چه؟ مداین را با کوفه برابر نِه؛ ؛ کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگانخود دجله شنیدستی آتش کندش بریاناز دیده گلابی کن دردسر ما بنشاناز سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان (همان: 245- 246) پس حسرت او فزونی میگیرد و طبع بلندش آرامی نمیپذیرد و بد عنانی مینماید و زبان به شّکوه از دست رفته میگشاید: این است همان ایوان، کز نقش رخ مردماین است همان درگه، کو را ز شهان بودیاین است همان صفّه، کز هیبت او بردی؛ ؛ خاک درِ او بودی، دیوار نگارستاندیلم ملک بابل، هندو شه ترکستانبر شیر فلک حمله شیر تن شادروان (همان: 467) نگاه خاقانی به شروان، زادگاه مادری خود دیدی دوگانه است از طرفی بدان میبالد و از طرفی حبسگاهی میداند و از آن مینالد: فخر من یاد کردِ شروان بههم به مولد مقام نتوان کردگرچه تبریز شهرهتر شهری استخاک شروان مگو که آن شهر استهم شرفوان نویسمش لیکن؛ ؛ که مباهات خود به باختر استکه صدف حبس خانة دُرَر استلیک شروان شریفتر ثَغَر استکان شرفوان به خیر مشتهر استحرف علت از آن میان به در است (همان: 110) و در جای دیگر میگوید: مرا ز خطّة شروان برون فکن، مَلِکا!مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن؛ ؛ که فرضهایست در او صد هزار بحر بلامرا مقر سقر است، الامان از این منشا (همان: 110) آسایش چیزی که خاقانی فقط نامی از آن شنیده و رنگ فراغ بالی راحتی ندیده است.