چکیده:
با کنکاش در آثار کلاسیک ایران، گاهی گونههای مدرن ادبی را میتوان یافت که در تمامی اجزای ساخت و بافت، کاملا با آن آثار منطبقند؛ یکی از این گونهها، داستان مینی¬مال است و آن عبارت است از داستانی کامل، در موجزترین سطح امکانی خود؛ این سطح، شامل باقی ماندن ماهیت داستان است. از طرفی در آثار کلاسیک ایران، اعمّ از نظم و نثر به علّت گره¬خوردگی ادب با انواع اندیشههای دینی، مذهبی، عرفانی و حکمی، در بیشتر موارد جنبة محتوایی بر جنبة ظاهری اثر غلبه دارد. این غلبه تا جایی است که حتّی در شعرهای کلاسیک ما، چنان محتوا پررنگ است که شعر را به داستان منظوم شبیه مینماید. در این شرایط، داستان، که به طور ذاتی، بیانی محتوایی است و فرم در آن بصورت بسیار ناملموس خودنمایی میکند بسیار موثّرتر از شعر، تحت تاثیر محتواست و جنبههای فرمیک داستان از جمله: پرداخت شخصیّت¬ها و امتزاج آنها با محتوا بصورت بسیار کلیشهای در آمده است و در حدّ نقل قولهای شبه مجهول به آن¬ها بسنده میشود. البتّه این موضوع، سابقة پژوهشی ندارد امّا در زمینة مینی¬مال در ادب کلاسیک مقالاتی منتشر شده است. در این نوشتار با استفاده از روش تحقیق کتابخانهای و تحلیل محتوا، سعی شده است که به این چیرگی محتوا بر فرم، در سه ساحت کاراکترپردازی، طرح و درون¬مایه پرداخته شود.
خلاصه ماشینی:
» (میرصادقی، 1392 :23) نکاتی که در این تعریف حائز اهمّيّت است نخست، روایت و سپس عنصرِ خلق در روایت است و در نهایت ارتباط با دنیای واقع؛ البتّه قیدِ معنادار برای ارتباط، بیشکّ برای پوشش دادن انواعِ داستانهاي سوررئال و خیالی است؛ امّا همانگونه که در تعریف آمده است این نوع داستانها نیز رابطهای معنوی با جهان واقع دارند چه، داستان، هرچند هم فرا واقع باشد باز جنبة محتوایی آن با مقداری فاصله از واقعیّت سنجیده خواهد شد.
در توضیحی جامع، میتوان چنین در نظر گرفت: سهرکنِ شخصيّتپردازی، پیرنگ و درونمایه از ماهیّاتِ داستانِ مینیمال است و ایجازِ موصوف نمیتواند در صددِ حذف این سه عنصر برآید چراکه ماهیّتِ داستان بودن را در داستانِ مینیمال خدشهدار نموده، نوشتار را به گونهای دیگر از ادبيّات تبدیل مینماید؛ پس برای حفظِ ماهیّتِ داستان، قطعاً سه عنصرِ کاراکتر، پیرنگ و درونمایه برای ایجاد و خلقِ اثر لازم است و اگر چه داستانِ مینیمال میتواند در صددِ حذف و اختصارِ عناصرِ غیرضروریِ داستانی برآید امّا باید به این سه عنصر، متعهد مانده به مثابة ارکانِ مهمِّ کار، آنها را حفظ و ارائه نماید.
البتّه هنرِ داستاننویس در این گونه داستانها این است که با برگزیدنِ نامِ مناسب برای کاراکتر، بیشترین سطحِ امکانیِ تناسبِ نام با تنة داستان را بیافریند و جالب اینجاست که در داستانهای مینیمالِ کلاسیک، حتّی تا این اندازه نیز به شخصيّتپردازی توجّه نشده است و گاهی احساس میشود ذکرِ نامِ کاراکتری بخصوص، فقط قیدِ تاریخی است و از جهتِ استنادی اهمّيّت دارد و شخصیّت، هیچ جایگاهی از نظرِ محتوایی در اثر ندارد.