چکیده:
در حالی که روان شناسان بدون کمترین تردیدی درباره موضوع مطالعه و علم خود تدریس، تحقیق و حتی مداخلات بالینی انجام می دهند، اما هم چنان موضوع اصلی روان شناسی یعنی مفهوم «روان» در .... از ابهام غرق است. با گذشت حداقل یک قرن از رسمیت یافتن علم روان شناسی و توسعه خارق العاده شعبه ها و شاخه ها و گرایش های مختلف روانشناختی، هنوز اتفاق نظری درباره این موضوع حاصل نشده است. روان، ذهن، رفتار و فرایندهای روان شناختی تعابیری بوده است که در طول تاریخ معرفت بشر ، از آغاز تولید و حداقل ثبت آن تاکنون مورد استفاده گرفته است. این مقاله با تمرکز خود بر کالبدشکافی موضوع روان شناسی در تاریخ علم، در تلاش است تا ایعاد این ابهام را مرور کرده و سیطره این ابهام را در شرایط کنونی نیز نشان دهد.
While psychologists do train, research, even practice clinical interventions, without any doubt about the subject of their study and science, they still obscure the issue of psychology, the "psychic" concept. Although passing at least one century since the recognition of the science of psychology and the extraordinary development of branches and different psychological trends, there is still no consensus about this issue. Psyche, mind, behavior, and psychological processes have been interpreted in the history of human knowledge since the beginning of its production and at least its registration has been used up to now. This paper, with its focus on the dissection of the subject of psychology in the history of science, seeks to review this ambiguity and to show the dominance of this ambiguity in the present situation.Key Concepts: psyche, Mind, Spirit, Subject of Psychology
خلاصه ماشینی:
رويش روان شناسي، سال هفتم ، شماره ٤، شماره پياپي ٢٥، تابستان ١٣٩٧، تير Rooyesh-e-Ravanshenasi, Vol. 7 (4), Summer2018 روان شناسي در برزخ تعريف اصل خود Psychology in ambiguity of its definition دکتر هادي بهرامي احسان Dr. Hadi Bahrami Ehsan Professor of psychology, Faculty of استاد گروه روانشناسي دانشکده روانشناسي وعلوم Psychology, University of Tehran.
واتسون (١٨٧٨-١٩٥٨) که از افراد شاخص اين مکتب بود اعتقاد داشت ذهن و هشياري موضوعات اصلي روان شناسي نيستند و درون نگري شيوه مناسبي نيست .
به طور خلاصه مي توان گفت مکتب ساخت گرايي موضوع اصلي روان شناسي را هشياري مي -دانست و ساختارهاي ذهن را بررسي مي کرد.
انسان گرايي انسان به عنوان يک کل منسجم را مورد مطالعه قرار داد و روان شناسي شناختي بار ديگر به ذهن و هشياري بازگشت کرد.
در دهه هاي اخير که رويکردهاي مختلفي در کنار هم وجود دارند و روان شناسي در برزخ تعريف اصل خود بسياري از روش هاي درماني مانند CBT از بيش از يک رويکرد بهره مي برند، اين موضوع جدي تر است .
در کتاب فلسفه روان شناسي و نقد آن مي خوانيم : "در نگاه اوليه ، روان شناسي علمي ، برخلاف روان شناسي فلسفي يا انسان گرا، کاملا از فلسفه مستقل و جدا مي نمايد (به ويژه رفتارگرايان ، دراثر ديدگاه اثبات رويش روان شناسي، سال هفتم ، شماره ٤، شماره پياپي ٢٥، تابستان ١٣٩٧، تير Rooyesh-e-Ravanshenasi, Vol. 7 (4), Summer2018 گرايي و به خصوص عمل گرايي، به استقلال ادعايي خود از فلسفه افتخار مي ورزند) اما يک تحليل روش شناختي از روان شناسان خلاف اين امر را نشان مي دهد.