چکیده:
در این نوشتار با استفاده از روش نظری میشل فوکو (Paul Michel Foucault)، یعنی دیرینهشناسی و تبارشناسی، تاریخ طنز فارسی را بررسی میکنیم؛ همچنین نشان میدهیم طنز در مواجهه با گفتمانهای مختلف چگونه مفصلبندی شده است و گفتمانهای غالب و حاشیهای چگونه آن را مفصلبندی کرده و به کار گرفتهاند. دیرینهشناسی، گفتمانهای حاکم در اجتماع تاریخی را واکاوی میکند و در نگاه فوکو، تبارشناسی تاریخ واقعی است و او با این روش، بخشهای نااندیشیدﮤ تاریخ را بررسی میکند. در تبارشناسی، قدرت با گفتمانها جهان هستی را معنادار میکند. در اداﻣﮥ کار دیرینهشناسی فوکو، ارنستو لاکلاو (Ernesto Laclau) و شانتال موفه (Chantal Mouffe) با رویکرد گفتمانی خود، به معناداری جهان رنگی تازه میدهند. انواع ادبی هر دوره، زاییدﮤ اپیستمه و گفتمانهای حاکم بر آن دورﮤ تاریخیاند و درواقع، دانش تولیدی هر گفتمان برای غلبه بر سایر گفتمانها هستند. برای تحلیل قدرت و روابط قدرت، تاریخ ایران در سه اپیستمه دوران قدسی، اپیستمه دوران نیمهقدسی و اپیستمه انسانی (مادی) تقسیم میشود و پس از آن، گفتمانهای غالب موجود در هر اپیستمه به روش تحلیل گفتمان لاکلاو و موفه شناسایی و بررسی میشود که شکل پیشرفتهتر و کارآمدتر گفتمان فوکویی است.
در آخر نشان میدهیم طنز به معنای امروزی آن، یعنی معادل (Satire) که با نگاهی تقلیلگرایانه هجو و هزل را نیز دربرمیگیرد، در گذﺷﺘﮥ ادبیات فارسی رواج نداشت و در گذشته، تنها هجو و هزل و طعنه بود که هدف نهایی آنها تمسخر و تخریب بود نه اصلاح. اصلاح که به معنای بهبود وضع هر گفتمان و جلوگیری از فروپاشی آن است از مولفههایی است که همراه با تعریف (Satire) بهتدریج وارد ادبیات فارسی شد و نموﻧﮥ برﺟﺴﺘﮥ این نوع طنز را در طنز پس از انقلاب اسلامی، بهویژه نشریه گلآقا، میبینیم.