خلاصه ماشینی:
یکی از خدمات انتشارات کوشای «نگاه» این بود که چند سال پیش گزارش [= متن و اندکی شرح] اوستا را در ۴ جلد، که کار و بلکه شاهکار شادروان استاد ابراهیم پورداوود است، با ویرایش دقیق و در عین حال حفظ تمامیت و اصالت آن به کوشش جناب فرید مرادی انتشار داد.
«گربة اول ما نامش طلا بود و یک روز که همسرم و خواهرش با بعضی از بچه ها برای زیارت اهل قبور به بهشت زهرا رفته بودند، آن را که خیلی کوچک و زیبا بوده دیده و پسندیده و به منزلمان واقع در یکی از برج های شهرک غرب آورده بودند.
عیالم از دستِ موریزی خانم طلا ذلّه شده بود و گاهی از آوردن و پروردنش، اظهار ندامت می کرد و می گفت حالا که خود طلا اینقدر عاشق بیرون رفتن است، خوب است بگذاریم برود پی زندگی اش.
من به حافظ که بیش از همه بی تابی می کرد و داشت امتحاناتش را یکی پس از دیگری خراب می کرد، دلداری دادم که جام جهان نما ـ یعنی دلم ـ گواهی می دهد که خانم طلا پیدا خواهد شد، و گفتم تاکنون گواهی قلب من اشتباه نکرده است.
همسرم و بچه ها با دم پایی و هرچه به دم پایشان رسید، در عرض یک دقیقه خانم طلا را محاصره کردند که البته باز فرار کرد و به طرف سوراخ سنبه های دور و اطراف کشید که هاتف شیرجه زد رویش و به چنگش آورد.