چکیده:
این مقاله به دنبال اثبات این فرضیه است که ساختمایه اصلی رمان پسامدرن «پستی»، اصل «عدم قطعیت» است و دیگر عوامل درباره این اصل در نوسان است؛ به عبارت دیگر نقش عدم قطعیت در این رمان، یک نقش ذاتی و مرکزی است و بدون توجه به این اصل، آفرینش چنین رمانی با این ویژگیها، دشوار به نظر میرسید. محمدرضا کاتب با استفاده از این تکنیک نشان داده است که واقعیت، برساختهای بیش نیست و این ما هستیم که به آن معنا و هستی میبخشیم. برای اثبات این فرضیه، از چشماندازها و ابزارهای متفاوت و متعددی استفاده شده است. نتیجه مطالعات صورت گرفته روی این رمان با تمرکز بر فرضیه بالا بر این قرار است که نویسنده به صورت شگفتآوری با استفاده از شگردهایی همچون «تناقض، تکثّر هویّتی شخصیتها، تزلزل رفتاری شخصیتها، تغیّر جنسیتی شخصیتها، ابهامگویی، اتصال کوتاه و همچنین شگردهایی در سطح زبانی مانند استفاده از وجهیت در متن شامل وجه تمنایی، التزامی و معرفتی، جهتگیریهای مفعولانه، ایجاد تزلزل عمدی در پیوستار بلاغی جملات، استفاده از سازههای دستوری تردیدآفرین، بهرهگیری از بازیهای عامدانه زبانی و در سطح روایت، به کارگیری شگردهایی مانند تناقض ژانری، استفاده از شیوه داستان در داستان، نامگذاریهای نامانوس، گسیختگی و چندگانگی منظرهای روایی، استفاده از راویان غیرقابل اعتماد، ستیز با مرکزگرایی نویسنده در کنار استفاده از ایدئولوژی، شخصیتپردازی، زاویه دید و زمان و مکان» توانسته است اصل عدم قطعیت را به بهترین شکل ممکن، بازنمایی کند.
خلاصه ماشینی:
نتیجۀ مطالعات صورت گرفته روی این رمان با تمرکز بر فرضیه بالا بر این قرار است که نویسنده به صورت شگفت آوری با استفاده از شگردهایی همچون «تناقض ، تکثر هویتی شخصیتها، تزلزل رفتاری شخصیتها، تغیر جنسیتی شخصیتها، ابهام گویی، اتصال کوتاه و همچنین شگردهایی در سطح زبانی مانند استفاده از وجهیت در متن شامل وجه تمنایی، التزامی و معرفتی، جهت گیریهای مفعولانه ، ایجاد تزلزل عمدی در پیوستار بلاغی جملات ، استفاده از سازه های دستوری تردیدآفرین ، بهره گیری از بازیهای عامدانۀ زبانی و در سطح روایت ، به کارگیری شگردهایی مانند تناقض ژانری، استفاده از شیؤە داستان در داستان ، نام گذاریهای نامأنوس ، گسیختگی و چندگانگی منظرهای روایی، استفاده از راویان غیرقابل اعتماد، ستیز با مرکزگرایی نویسنده در کنار استفاده از ایدئولوژی، شخصیت پردازی، زاویۀ دید و زمان و مکان » توانسته است اصل عدم قطعیت را به بهترین شکل ممکن ، بازنمایی کند.
» (یعقـوبی جنبـه سـرایی و همکـاران ، ١٣٩٤: ١٢٩) برای نمونه در فصل اول رمـان ، تزلـزل رفتـاری میـان شخصـیت صـاحب خانـه و شخصیت راوی به گونه ای اسـت کـه خواننـده را در تشـخیص ، دچـار شـک و تردیـد میکند؛ خواننده تا پایان رمان نمیداند که آیا صاحبخانه همـان راوی داسـتان اسـت یـا خیر؟ در جایی از رمان ، «صاحبخانه » با مشخصات یک مرد حضـور دارد و در ادامـه در نقش زنی ظاهر میشود که به او خیانت کرده اند (کاتب ، ١٣٨١: ٣٨-٦٧).