چکیده:
فیلیپس معتقد است بهکارگیری مفاهیم دینی توسط مؤمنان، یگانه ابزار برای فهم معنای خدا در بازی زبان دینی است، نه مطابقت با واقعیت خارجی. او بر همین اساس میگوید ادراک حقیقت الهی خارج از نحوة زندگی دینی باعث سقوط به ورطة مغالطة تعالی زبان دینی خواهد شد. لذا نگاه مبتنی بر ترس از عذاب الهی و یا امید به پاداش خداوند را طرد میکند. او با پذیرش درونگرایی، گرامر عشق خداوند را همان باور به خدا میداند که در آن هیچ فریبی راه ندارد و این عشق در رفتار مؤمنان ظهور مییابد. فیلیپس در موضوع گرامر لطف الهی معتقد است، لطف الهی یعنی به همة موجودات به منزلة مظاهر و آثار خداوند نگریسته شود و به آنها محبت شود. او تعالی خداوند را نیز به معنای پذیرش مخلوقبودن خود و اظهار و تواضع در برابر وی میداند. ازهمینرو دیدگاهش نگاهی تحویلگرایانه تلقی میشود. البته اشکالاتی نیز به نگاه وی مطرح است: الف) میان اطلاق باور به خدا و مفیدبودن آن تناقض وجود دارد؛ ب) خدای خالق در تناقض با خدایی است که معلول زندگی متدینان است؛ ج) خلط میان باور با عمل صورتگرفته؛ د) تعارض اطلاق عینیت خدا با وابستگی آن به ذهن؛ هـ) نفی تمایز میان معنا و کارکرد در باورهای دینی.
خلاصه ماشینی:
به عبارت ديگر از نظر او، پرسش از اين که «آيا گزارة خدا وجود دارد» به امري خارجي ارجاع دارد يا خيـر؟ سـؤال درسـتي نيست بلکه بايد اين گونه پرسيد که «معناي وجود خدا، در باورهاي ديني چيست ؟» و بـراي فهم معناي باورهاي ديني ، بايد به کاربرد آن ها در نحوة زندگي ديني توجه کرد.
براي فهم معناي باور ديني ، فيليپس به بيان «الهيات » به عنـوان گرامـر زبـان ديني مي پردازد؛ زيرا با توجه به قواعد خاص موجود در يک زمينه است کـه مـي تـوان بـه بحث از معناي باورهاي ديني به خصوص معناي خدا، جاودانگي و نفس پرداخت .
در حاليکـه فيليپس فهم صحيح معناي باورهاي ديني ازجمله معناي گزارة «خدا وجود دارد» را در گرو توجه به گرامر آن گزاره مي داند و البته لازمة فهم صحيح گرامر از نظر او، توجـه بـه زمينـة استعمال و رفتار و اعمالي است که مستلزم باور مي شوند.
(Phillips, 1976: 69) درمجموع از ديدگاه فيليپس فهم الهيات يا گرامر زبان ديني ، پيوند وثيقي بـا آن چـه در اطراف و پيرامون زندگي ديني متحقق است دارد و صرفا از طريق واژه ها و گرامـر سـطحي کلمات ، قابل ادراک نيست بلکه توجه به زمينه و چهارچوب ديني بسيار براي ايـن منظـور اهميت دارد.
فيليپس با بيان اين مثال مي خواهد بگويد ما نمي توانيم خدا را بشناسيم مگر اين که علم به صفات خدا داشته باشـيم (درحـالي کـه در مورد ساير موجودات مطلب کاملا برعکس است )؛ پس شناخت خدا، صرفا به واسطة علـم به صفات او امکان پذير است و شناخت صفات خداوند نيز به واسـطة مشـارکت در نحـوة زندگي متدينان ممکن مي شود.