چکیده:
هر مکتب فکریای بر پایهها و منابع معرفتی خاصی استوار است. سلفیگری بهعنوان یک جریان فکری، دارای مبانی معرفتشناسی خاصی میباشد. حسگرایی و منحصر کردن معرفت در شناخت حسی و خیالی و نیز نقلگرایی برخاسته از حسگرایی از مهمترین شاخصه معرفتشناختی سلفیت است؛ چنانکه ابنتیمیه بر آن پافشاری میکند. از سوی دیگر، مکتب حسگرایی تجربی بهعنوان یک پارادایم چیره در جهان غرب و نیز بهعنوان رقیب جدی عقلگرایی، معرفت حسی را تنها سرچشمه معتبر شناخت دانسته و بر آن تاکید میورزد. هر دو گرایش حسگرایی سلفی و تجربی، بر نفی و طرد عقل و برهان عقلی از ساحت معرفت بشری اتفاق نظر دارند. در این پژوهش با رهیافتی تطبیقی، اندیشهها و دیدگاههای این دو مکتب حسمحور در سه ساحت «معرفتشناختی»، «هستیشناختی» و «انسانشناختی» مورد بررسی و نقد قرار میگیردهر مکتب فکریای بر پایهها و منابع معرفتی خاصی استوار است. سلفیگری بهعنوان یک جریان فکری، دارای مبانی معرفتشناسی خاصی میباشد. حسگرایی و منحصر کردن معرفت در شناخت حسی و خیالی و نیز نقلگرایی برخاسته از حسگرایی از مهمترین شاخصه معرفتشناختی سلفیت است؛ چنانکه ابنتیمیه بر آن پافشاری میکند. از سوی دیگر، مکتب حسگرایی تجربی بهعنوان یک پارادایم چیره در جهان غرب و نیز بهعنوان رقیب جدی عقلگرایی، معرفت حسی را تنها سرچشمه معتبر شناخت دانسته و بر آن تاکید میورزد. هر دو گرایش حسگرایی سلفی و تجربی، بر نفی و طرد عقل و برهان عقلی از ساحت معرفت بشری اتفاق نظر دارند. در این پژوهش با رهیافتی تطبیقی، اندیشهها و دیدگاههای این دو مکتب حسمحور در سه ساحت «معرفتشناختی»، «هستیشناختی» و «انسانشناختی» مورد بررسی و نقد قرار میگیرد.
خلاصه ماشینی:
نفی کلیات توسط جریان حسگرای سلفی و تجربهگرا ناشی از مبانی معرفتشناختی آن دارد که معرفت را منحصر در منبع حس مینمایند و این نادرست است؛ چرا که حسگرایان در اثبات «کلیت» و «ضرورت» قوانین و قواعد حسی و تجربی نیازمند به معرفت برهانی و عقلی هستند.
ازاینرو ابنتیمیه به نادرستی به استوانههای فلسفه نسبت میدهد که آنها اعتراف دارند که عقل در همه مسائل الهیاتی هیچ راهی به یقین ندارد و اگر چنین است بایستی انسان چنین امور متافیزیکی را از طریق پیامبران و وحی دریافت کند (ابنتیمیه، 1425ق، ج1، ص275).
با دقت در آثار بزرگان سلفیت، این نکته به دست میآید: علت اصلی طرد کردن عقل و برهانهای عقلی از قلمرو متافیزیک و الهیات، موضعی است که اندیشه سلفی در قبال «کلیات» اتخاذ کرده است و آن موضع، ذهنی محض دانستن کلیات و تأکید بر جزئیات ملموس و محسوس خارجی است.
جریان فکری سلفیه به صراحت سخن از پیشی گرفتن و تقدم ایمان بر استدلال عقلی و کشف ذوقی میکند و بر این نکته پا میفشارد که انسان نخست باید ایمان به خداوند و رسول گرامیاش را مفروض بگیرد و در آغاز مقلد باشد و سپس برای ایمان خود دلیل بیاورد: «کل العلوم لابد للسالک فیها ابتداء من مصادرات یأخذها مسلمة إلی أن تتبرهن فیما بعد ...
ولی آثار جسم (مانند اشاره حسی و نزول و صعود و در هم تنیدگی با سایر اجسام) را برای نفس انسانی اثبات میکند که تصریح در جسمانگاری نفس دارد و این همان نقطه وفاق میان حسگرایی سلفی و تجربی است که منکر جوهر مجرد است (همان، ج9، ص302).