چکیده:
در این مقاله تلاش میشود ربط و نسبتی را که قاعده ملازمه میان عقل و شرع برقرار میکند مورد تحلیل قرار دهم. برای اینکار، هیچیک از استدلالهای سایر فیلسوفان/متکلمان/فقیهان مورد بحث و جرح قرار نمیگیرد. بعلاوه، از ورود در بحث چیستی قاعده ملازمه و تقریرات گونهگونی که از آن ارائهشده اجتناب شده است. برای این هدف، سه سوال محوری طرح و بنوبه تحلیل میشود: نخست، آیا «هر آنچه که عقل بدان حکم کند، شرع نیز بدان حکم میکند»؟ دوم، چنانچه در موضوعی حکم شرع و حکم عقل متغایر یا متعارض از آب در آیند چه باید کرد؟ سوم، چگونه تشخیص یا تمییز بدهیم که احکام صادرشدة عقل مورد بحث آلوده/نفسانی/شیطانی است؟ برخی از نتایج حاصله: نظر به اینکه عقلهای ما بدون استثناء همگی دسترسناپذیرند ناگزیریم برای تمییز چگونگی عقلها، همواره به ارزیابی احکام صادرشدة عقلها بپردازیم.
: اینکه برای عقل اوصافی پسندیده یا نکوهیده بنهیم و تصور کنیم با این کار تکلیف تمام احکام صادرشدة همة عقلهای عالم را برای همیشه تعیین کردهایم شیوة عقیمی است و به نتایج عقیمی هم منتهی میشود.: برای نجات قاعدة ملازمه از معضلهاش هیچ اقدام استوار و خللناپذیری بدون نفی استقلال عقل نمیتوانیم صورت بخشیم.
خلاصه ماشینی:
با اين همه ، يک سؤال به قوت تمام جوانه مي زند: از کجا ميفهميم يا بايد بفهميم و يـا تمييزمـيدهيم يا بايد تمييز بدهيم که عقل مورد نظر آلـوده ، معيـوب و يـا نفسـاني/شـيطاني اسـت و در نتيجـه ، احکـام استنباط / صادرشدٔە آن هم اصالتا عقلي يا عقلاني نيست که با احکام شرع معارض يـا مغـاير باشـد؟ ايـن سؤال به ظاهر ساده و پيش پاافتاده ، در صـورت بنديهاي عـام تري مـاجراي عقـل ، احکـام و انـواع عقـل ، ِ احکام عقلي / عقلاني و عقلانيت _ همان عقلانيبودن _ را چنان در هم ميپيچـد و معضـله آميز ميکـن د که فيلسوفان و متفکران غربياي که از قرن هجده به اين سو به نحو روزافزوني متفطن ايـن درهم پيچيـدگي و معضله آميزي شده اند، هنوز نتوانسته اند خود را از چنبرٔە غامض و به ستوه آورندٔە معضلۀعقل رها کننـد و از جملۀ اين صورت بنديهاي عام تر: چگونه تمييز بدهيم که عقل کـ ي و کجـا حکـم صـائب و درسـتي ِ صادر کرده و کي و کجا حکمي غلط و نادرست ؟ و يا صحيح و سقيم احکـام عقـل را چگونـه تشـخيص بدهيم ؟ آيا عقل قوه يا شعوري است که همۀ بنيآدم به يک ميزان از آن بهره مندند؟ يا عقل بـا ديگـر قـوا و مشاعر انسان در نوعي تعامل و تأثيرگذاري متقابل است ؟ آيا عقـل تاريخ منـد اسـت و خصـلتي تـاريخي دارد؟ آيا عقـل زمينـه منـد اسـت و خصـلتي اجتمـاعي۔ فرهنگـي دارد؟ آيـا صـرف نظر از تاريخ منـدي و زمينه مندي و نيز تعامل و تأثيرپذيري از قوا و عواطف و شعورهاي ديگر، عقل بماهو عقل همواره بي هـيچ پيش فرض و مصادراتي کار ميکند و به نتيجه ميرسد؟ آيا ”عقل بماهو عقل “ يا ”عقل خـودبنيـاد“ معنـاي ِ محصل و روشن و اجماع شده اي دارد؟ طنز فـوق العـاده شـگفت انگيـز و بسـيار دلالـت آميز ايـن مـاجر هنگامي آشکار ميشود که بدانيم نخستين گره هاي نطفۀ معضلۀ عقل در عصر عقل ١ منعقد شـد، عصـري که در آن پيش قراولان نهضت روشنفکري٢ بنا را بر آن گذاشتند تا زين پـس گـوش بـه آبـاء و آراء کليسـا و، به تبع ، ديگر اديان الهي ندهند و با تکيه بر عقل مميز انسان از غيرانسان _ عقل مميز صدق از کذب ، حـق ِ 5.
See Wilson, 1991; Geraets, 1979; Hollis, 1982; Plantinga, 1983; McMullin, 1988.
2. see Foley, 1987; MacIntyre, 1738; Brown, 1990; Nozick, 1668; Habermas, 1765; Davidson, 2004.