چکیده:
هایدگر متقدّم، در راستای تاسیس انتولوژی بنیادی، تا حدودی از بررسی فهم عامیانه زمان چشمپوشی میکند و به تحلیل زمانمندی میپردازد. او معتقد است که فهم عامیانه زمان، تنزّل زمان جهانی و خود زمان جهانی، تنزّل زمانمندی است. هایدگر در هستی و زمان، زمانمندی را به «معنای انتولوژیک پروا» تعبیر میکند. در اینجا، برای تحلیل زمانمندی در اندیشه هایدگر، بر همین عبارت سه جزئی تکیه میشود. انتولوژیک در تقابل با انتیک قرار میگیرد. پژوهش انتیک، پژوهشی است که هستومند را چونان چیزی فرادست و متعیّن در نظر میگیرد، امّا در مقابل پژوهش انتولوژیک، معطوف است به چطورـهستن هستومندی که با افکندن خود بر امکانهایش، دائما از خودش پیشی میجوید. معنا، آنی نیست که در انتهای کنش فهمیدن، آشکار گردد؛ بلکه آنی است که فهمپذیری هر چیز خودش را در آن حفظ میکند؛ یعنی شرط امکان فهمپذیری یک چیز است. پروا، دلالت میکند بر چیزی که به جنبههای ساختاری دازاین، کلیّت و وحدت میبخشد. پروا که معنای هستن دازاین است، ازطریق سه مولفه اگزیستانس، واقعبودگی و سقوطکردگی تقویم میشود. زمانمندی، معنای انتولوژیک پروا است؛ یعنی شرط امکان فهمپذیری آن. هایدگر برای توضیح این سخن، دست به تحلیل اگزیستانس اصیل میزند. ساختار انتولوژیک اگزیستانس اصیل، «مصمّمیّت پیشیجوینده به سوی مرگ» است. اگزیستانس مصمّمی که بر مرگ پیشی میجوید، خودش را در سه برونخویشی آیندهسویی، بودگی، و حاضرساختن عیان میکند. هر یک از این سه برونخویشی، به ترتیب، بنیان و معنای یکی از مولفههای پروا است. درنتیجه، زمانمندی در وحدتاش، بنیان و معنای انتولوژیک کلّ پروا است.
خلاصه ماشینی:
يک نوع از مواجهه را در اواخر هستي و زمان ميبينيم ؛ جايي که هايدگر تلاش ميکند نشان بدهد که زمان سرچشمه اي (زمان مندي به مثابه معناي هستن دازاين ) چگونه تنزل مييابد به «زمان جهاني»؛ و زمان جهاني چگونه تنزل مييابد به فهم عاميانه زمان ؛ و فهم عاميانه زمان چگونه در تفسير ارسطويي زمان بيان ميشود (Heidegger ٢٧-٤٠٤ :١٩٧٧).
اگرچه ارسطو در کتاب متافيزيک ، معاني متعددي بر اين دو واژه حمل ميکند که تقدم و تأخر زماني تنها يکي از آن هاست (١-٧٠ :١٩٩١ Barnes)، اما به نظر ميرسد که ما ناگزيريم با هايدگر موافقت کنيم و پيش و پس بودن را در پديدار حرکت ، ضرورتا امري زماني بدانيم ، زيرا حرکت ، ذاتا حقيقتي گذران و شونده است .
هايدگر در اين فقره با واکاوي پديدارشناسانه دازاين به مثابه هستن ـ به سوي ـ امکانات فهمنده (-glichkeiten; Being-towardverstehende Sein zu Mo possibilities which understands)، آشکار ميکند که «معنا» يکي از مؤلفه هاي اساسي فهميدن است .
در مقابل اين ديدگاه ، هايدگر اذعان ميکند که تقويم بنيادين دازاين ، درـ جهان ـ هستن است ( Heidegger ٥٩ :١٩٧٧).
» (١٩٨ :١٩٧٧ Heidegger) منظور هايدگر از پروا، در واقع ، پرواييدن است ، يعني همان طور که دازاين بايد به صورت دازاينيدن لحاظ گردد، اين اصطلاح نيز بايد به صورت فعل فهميده شود (٢٤٤ ,١٦٣ :١٩٩٥ Dreyfus).
هايدگر در تحليل تمهيدياش از دازاين ، اين شأن فعل وار و پيش رونده را با مؤلفه درـ هستن نيز نشان ميدهد (١٣٠ :١٩٧٧ Heidegger).