چکیده:
پژوهش حاضر با هدف بررسی نقش و جایگاه منطق استدلال استرجاعی در علوم راهبردی به رشته تحریر درآمده است. در این میان، منطق استدلال استرجاعی در کنار دو منطق استدلال قیاسی و استقرایی، از ظرفیت قابلتوجهی در پژوهشها بهویژه پژوهشهای راهبردی که دارای ماهیتی پیچیده، پنهان، لایهلایه و تکوینی دارند، برخوردار است. از منظر منطق استرجاعی، واقعیتها از حیث هستیشناختی در ساختاری کلیت پایه، دارای وابستگی متقابل و پنهان، تکوین و شکل پیدا میکنند. بنیانهای نظری این روش در مکاتبی چون دیالکتیک، پراگماتیسم، نسبیگرایی، پستمدرنیسم و ریختیابی قابل مشاهده میباشد. منطق استرجایی دارای پنج راهبرد شامل: تفکر خلاف واقع، آزمایشهای فکری و اجتماعی، مطالعه شرایط آسیبشناختی، مطالعه موارد بحرانی و مقایسه موارد متفاوت میباشد. همچنین در این منطق، شش مرحلۀ توصیف، دقت و وضوح تحلیلی، بازتوصیف نظری، نمونهگیری موارد بحرانی، مقایسه نظری، ساختاربندی و زمینهبخشی برای پژوهش درنظر گرفته شده است.
خلاصه ماشینی:
روش قياسي در سايه نظريه ها حرکت کرده و در بسياري از موارد نظريه ها را تاييد مينمايد؛ البته اين خود دستاوردي است که اما امکان گذار به فراسوي نظريه هاي محدودنگر و رسيدن به مرزشکني دانش در آن بسيار ضعيف است و از طرف 1- deduction 2- İnduction ديگر، روش استقرايي به واسطه اين که به چشم انداز محقق در مشاهده و تبيين شواهد تجربي استوار است ، لذا استنتاج تجريديافته از اين فرآيند نميتواند اتقان قابل توجهي داشته باشد.
پيش فرض هاي روش استرجاعي ١) کليت نظري تبيين هر نوع پديده اي بايستي برمبناي تمرکز و توجه به کليت صورت پذيرد، چراکه هر عنصري به عنوان جز و بخشي از کليت است و شناخت آن نيز فقط از طريق تحليل کليت امکان پذير ميشود.
ريشه هاي اين منطق به صورت مستقيم و غيرمستقيم در بسياري از نظريه ها به ويژه نظريه هايي که ادعاي تبيين هاي عميق و جامع دارند، يافت ميشود؛ مانند: ١-٥) ديالکتيک ماترياليسم ديالکتيک با نام مارکس و تا حدودي هگل عجين شده است ؛ اگرچه خود آن ها هرگز از اين اصطلاح استفاده نکرده اند، اما در اين روش که به ادعاي مارکسيست ها روش علمي تلقي ميشود؛ اصل ديالکتيک درواقع بر اين بنيان معرفت شناختي استوار است که هر پديده اي به عنوان جزئي از يک کليت تلقي ميشود که براي شناخت آن راهي جز شناخت ابعاد و زواياي پنهان و آشکار آن کليت وجود ندارد.