اما هر بار با وجود اینکه کلی با خودم کلنجار میرفتم تا جرأت این کار را پیدا کنم درست در لحظهای که نیمخیز می شدم تا از صندلی بلند شوم و به طرف میز او بروم پاهایم میلرزید و اضطرابی توأم با هیجانی که نمیتوانستم تحملش کنم پشیمانم میکرد و دوباره مینشستم و به او نگاه میکردم که همچنان مشغول ورق زدن کتابها بود و نوشتن.
آنموقع بیست و دو سالم بود و چه قدر دلم میخواست با او حرف بزنم و چهقدر آرزو داشتم با او مصاحبه کنم، اما جرأتش نبود.
با احتساب زمان معطلی در صف اتوبوس و عوامل احتمالی از جمله ترافیک بیشتر از یک ساعت نمیشد و نیم ساعت هم در نظر گرفتم برای رفتن به داخل ساختمان و بعد رفتن به دفتر وزیر و چند دقیقهای نفس تازه کردن پشت در اتاق مصاحبه و حال و احوال با برو بچههای خبرنگاری که از روزنامههای دیگر میآمدند و دست آخر سر موقع رسیدن با آمادگی کامل.