چکیده:
در الهیات و حکمت صدرایی مقام «خلافت الهی» غایت وجود انسان و عالم هستی است. ملاصدرا با کمک تبیین و براهین عقلانی و با تکیه بر آموزههای وحیانی در صدد توضیح این انگاره برآمده است. هدف نویسندگان در این جستار بازخوانی نظریۀ ملاصدرا و تأمل در برخی از تفاسیر عقلی اوست. مطابق این نظریه، انسان، خلیفه، نماینده و مظهر خدای تعالی است، خواه بهعنوان خلافت صغری (در زمین) و خواه خلافت کبری (در آسمان و عوالم روحانی). ملاصدرا بر آن بوده که انسان به سبب برخورداری از معرفتی که تعلیم خداوند است، شایستگی مقام خلافت الهی و مسجود ملائکه شدن را پیدا کرد. اختلاف وجودی و سرشت و سرنوشت انسان با موجودات دیگر، اعم از فرشتگان، شیاطین، حیوانات، گیاهان و جمادات بر همین مبناست. از این جهت، انسان «امانتدار» خداست، یعنی صفتی وجودی و نوعی کمال نوری بر انسان افاضه شدهاند و تنها و تنها به او اختصاص دارد.
In Sadrian theology and wisdom, the station of the "Divine Vicegerency” is the ultimate end of the existence of the man and the Universe. Mulla Sadra is trying to explain this idea with the help of rational specifications and explanations based on the teachings of the divine revelation. The writers’ purpose in this essay is to re-read Mulla Sadra's theory and contemplate on some of his rational interpretations. According to this theory, the Vicegerent human is the representative and symbol of Sublime God, whether in the form of minor Vicegerency (on earth) or major Vicegerency (in the heavens and spiritual worlds). Mulla Sadra asserts that the human has got the competence to be the divine Vicegerent and the object of the angels’ prostration because of the knowledge taught him by God. The difference in the existence, nature, and destiny of the human and other beings – including angels, demons, animals, plants, and inanimate beings – is based on this. For this reason, the man is the "trustee" of God; that is to say, an existential attribute and a kind of luminous perfection has been bestowed upon the human and is allocated only and solely to him.
خلاصه ماشینی:
بنابراين ، دليل شايستگي حضرت آدم براي مقام خلافت الهي و برتريش بر فرشتگان و جنيان ، صـورت انسـاني او نبـوده اسـت ، چنانکه فرشتگان مي پنداشتند و مادة او نيز نبود، آن گونه که شيطان گمان ميکرد؛ بلکه مقـام انساني او بود، زيرا انسان تنها موجود مرکب از قوه و فعلي بوده که براي رسيدن بـه بلـوغ ، در نهايت مرتبۀ استکمال آفريده شده است (ملاصدرا، ١٣٦٤، ج ٢: ٣١١ - ٣٠٩).
ملاصدرا در بخش ديگري از تفسيرش توضيح مي دهد که سخن فرشتگان ، اعتراض بـه کـار خداوند نبوده ، بلکه درخواستي بوده است براي روشن شدن حکمت اين کار خـدا و گويـا آنـان با آيۀ «أتجعل في ها من يفسد في ها و يسفک الدماء» درخواست مي کنند که پروردگارا تو حکيمـي و کار بيهوده انجام نميدهي، پس چه حکمتي در کار است که در زمين کسي را جانشـين خـود قرار مي دهي که داراي قوة شهويه است که سبب شر و فساد مي شود و قـوة غضـبيه دارد و ايـن قوه منشأ خونريزي و تبهکاري است .
به همين دليل است که ملاصدرا سر نهفته در «إني أعلم ما لا تعلمون » را استعداد نهفته در وجود آدم مي داند که از ديد فرشـتگان پوشـيده مانـد، زيـرا آنان علوم محـدودي دارنـد و هـر يـک در مرتبـه اي از وجـود قـرار دارد کـه بـالاتر از آن نمي تواند برود، پس اگر چه شاهد بر ملکوتند، اما خداوند به دليل مرتبۀ وجوديشـان پنهـان و غايب از آنهاست ، ولي انسان صورتي دارد از عالم حس و شهادت و روحي از عالم غيب و ملکوت که با تربيت ميتواند از عالم شهادت ، به ملکوت که عالم غيب اسـت راه يابـد و با پيروي از حق تعالي از ملکوت به جبروت صعود کند و در مقام خلافت خدا عالم غيـب و شــهادت باشــد (ملاصــدرا، ١٣٦٤: ٣٠٧).