چکیده:
در گفتار رایج علمی و فکری معاصر، غالباً فرهنگ در جایگاه علت و متغیر مستقلی قرار میگیرد که بسیاری از امور اجتماعی را همچون معلول و متغیر تابع تبیین میکند، اما از این کمتر سخن گفته میشود که فرهنگ خود معلول چه عامل یا عواملی است. بهنظر میرسد ترجیح بر این بوده است که فرهنگ مقامی ارجمند داشته باشد که با نقش علّی آن تناسب بیشتری دارد تا موقعیت معلولی. در حالیکه فرهنگ از محیط بهشدت متأثر است تا جایی که میتوان گفت تاحدودی مولود و معلول آن است. فرهنگ یک نرمافزار یا یک ابزار نرم است که در دنباله و تکمله سختافزار یا ابزارهای سخت به کار رفع بهتر نیازهای بشر میآید. به حکم تأثیر محیط، در فضاهای بدوی تفاوت در محیط طبیعی و جغرافیایی باعث تفاوت فرهنگها بوده است و، به سبب همین تأثیر محیط، در فضای مدرن، محیط صناعی و کالبدی در موقعیت علت فرهنگ قرار میگیرد؛ در نتیجه، بهسبب همگرایی صنعت و توسعۀ شهری در جهان، فرهنگها هم به تَبَعِ آنها به سمت یک کانون همگرایی میکنند. به این شکل، فرهنگ در معنای قدیم آن یعنی فرهیختگی، که عام و ارزشگذار بود، جایگزین معنای مردمشناختی مدرن آن میشود که با تنوع همراه و از ارزشگذاری و مقایسه گریزان بود.
خلاصه ماشینی:
و نیز از تأثیرات کمابیش همگون اینها بر عقل و تجربه و باورهای او فاصله بگیرد؛ هرچند دامنۀ تنوع شخصیتی و حتی فیزیولوژیک افراد و جوامع انسانی ممکن است قابل توجه باشد، و هرچند همواره امکان تغییر و بهبود قابل توجهی در پیش رو داشته و دارد و از آن در جهت بهبود استفاده کرده و میکند، اما فرم زیستی_ روانی مشترک و بستگی همسان همه انسان ها به نیازهای خاص بدنی و روحی تاحدود زیادی مشترک چندان است که میتوان از ذات یا سرشت یا طبیعت خاصی سخن گفت و سپس نسبت آن با محیط و کیفیت خلق چیزی به نام فرهنگ را از میان این دو جست وجو کرد.
نقش محیط در ضمن اولین تلاش های فلسفی و علمی مدرن برای توضیح علل احوال فرهنگی مردمان مختلف ، برخی متفکران بر آن شدند که تقدم احوال مادی و محیطی و اقلیمی بر اطوار روحی و روانی و فرهنگی چندان است که میتوان از چیزی به نام روح ملل و اقوام نام برد؛ به این معنا که شرایط محیطی چندان در ترکیب احوال شخصیتی خاصی در مردمان ساکن آن نواحی نقش دارد و آنها را چندان شبیه به هم و متفاوت از افراد مناطق دیگر میکند که میتوان خصایلی را به ملتی یا دسته جات بزرگتر از ملت یا کوچکتر از آن نسبت داد.