چکیده:
در مواجهه با متن ادبی میتوان به شیوههای گوناگونی به تحلیل و شرح آن پرداخت و ابعاد معنایی متن را آشکار نمود. هرچند استفاده از نظریههای ادبی در تحلیل متن، افق معنایی تازهای به روی خواننده میگشاید و موجب پویایی فرایند خوانش و قرائت متن میشود، هیچیک از نظریههای ادبی بهتنهایی نمیتواند نگاهی کلنگر و جامع به همه ابعاد متن داشته باشد و خواننده را به فهمی حداکثری از متن برساند؛ ازاینرو لازم است برای رسیدن به فهمی حداکثری از متن، الگویی خاص ارائه کرد تا بتواند ابعاد گوناگون متن را آشکار نماید. آنچه در این پژوهش موردبررسی قرارگرفته است، خوانش غزلی از مولانا جلالالدین با مطلع «خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد / خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد» براساس این الگوست. در این غزل شاهد روایت مولانا از رخ دادن حادثهای هستیم که موجب شادمانی فراوانی برای او شده است. با بررسی اطلاعاتی که از زندگانی مولانا در دست داریم، میدانیم دو حادثه مهم در زندگانی مولانا میتواند موجب پیدایی چنین سطحی از شادمانی در وجود او شده باشد؛ نخستین حادثه مرتبط با بازگشت شمس تبریزی از دمشق است و حادثه دیگر مرتبط به بازگشت دوباره حسامالدین چلبی به مجلس بحث و درس مولاناست. با بررسی سطوح گوناگون این غزل و همچنین ارتباط میان واژگان و محتوای ابیات این غزل با ابیات مثنوی میتوان چنین نتیجه گرفت که این غزل مرتبط با بازگشت دوباره حسامالدین و ازسرگیری سرایش مثنوی است.
خلاصه ماشینی:
غـزل موردبررسـی بـه شرح زیر است : خبــرت هســت کــه در شــهر شــکر ارزان شــد خبرت هست که دی گـم شـد و تابسـتان شـد خبــرت هســت کــه ریحــان و قرنفــل در بــاغ زیــر لــب خنــده زناننــد کــه کــار آســان شــد خبــرت هســت کــه بلبــل ز ســفر بــاز رســید در ســماع آمــد و اســتاد همــه مرغــان شــد خبرت هست کـه در بـاغ کنـون شـاخ و درخـت مــژده نــو بشــنید از گــل و دست افشــان شــد خبرت هست که جـان مسـت شـد از جـام بهـار سـرخوش و رقص کنـان در حـرم سـلطان شـد خبــرت هســت کــه لالــه رخ پرخــون آمــد خبرت هست که گـل خـاص بـک دیـوان شـد خبـــرت هســـت کـــه از دزدی دی دیوانـــه شــحنه عــدل بهــار آمــد و او پنهــان شــد بســـتدند آن صـــنمان خـــط عبـــور از دیـــوان تا زمین سـبز شـد و بـا سـر و بـا سـامان شـد شـــاهدان چمـــن ار پـــار قیامـــت کردنـــد هـر یـک امسـال بـه زیبـایی صـدچندان شـد گل رخــــانی ز عــــدم چرخ زنــــان آمده انــــد کـــانجم چـــرخ نثـــار قـــدم ایشـــان شـــد نــاظر ملــک شــد آن نــرگس معــزول شــده غنچه طفل چو عیسـی فطـن و خط خـوان شـد بــزم آن عشــرتیان بــار دگــر رنــگ گرفــت بـــاز آن بـــاد صـــبا بـــاده ده بســـتان شـــد نقش هــــا بــــود پــــس پــــرده دل پنهــــانی باغ هــــا آینــــه ســــتر دل ایشــــان شــــد آنچــه بینــی تــو ز دل جــوی، ز آیینــه مجــوی آینــه نقــش شــود لیــک نتانــد جــان شــد مردگــان چمــن از دعــوت حــق زنــده شــدند کفرهاشــان همــه از رحمــت حــق ایمــان شــد باقیـــان در لحدنـــد و همـــه جنبـــان شـــده اند زانکـــه زنـــده نتوانـــد گـــرو زنـــدان شـــد گفت بس کـن کـه مـن ایـن را بـه از ایـن شـرح کـنم مــن دهــان بســتم ، کــاو آمــد و پاینــدان شــد هــم لــب شــاه بگویــد صــفت جملــه تمــام گــر خلاصــه ز شــما در کنــف کتمــان شــد (مولانا جلال الدین ، ١٣٦٢: ٣٢٠) با بررسیهای صورت گرفته ، دربـاره ایـن غـزل تـا کنـون شـرح و تفسـیری بـر آن ارائه نشده است .