چکیده:
حاکمیت ملی از جمله مفاهیمی است که از قرار گرفتن در چهارچوب تعریفی واحد می گریزد. اکثر محققان این مفهوم را مفهوم مبهم و انتزاعی می دانند. حقیقت این است که حاکمیت امروزه، به طور فزاینده ای از اهمیت محوری برای مباحث ژئوپلیتیکی برخوردار است. در این رابطه می توان گفت که سرزمین عصاره فضایی حکومت است که با گستره فضایی قلمرو حاکمیت دولتی را مشخص می نماید. بنابراین، دولت به واسطه حاکمیت قوانین و فرامین حکومتی را در قلمرو سرزمین خود به اجرا می گذارد. گرچه، مشخصه حاکمیت پیوسته و دایمی بودن آن است اما، به نظر می رسد که این مفهوم در دوره های مختلف تحول یافته است. با این سووال که: عوامل تاثیرگذار بر تحولات ژئوپلیتیکی حاکمیت کدام اند؟ در مقاله حاضر، رابطه اساسی حاکمیت با مرزهای سیاسی، دموکراسی و فرآیند جهانی شدن مورد تحلیل قرار خواهد گرفت
خلاصه ماشینی:
بنابراين ، حاکميت به معني چيرگي قانوني حکومت بر ملت و سرزمين است و مفهوم اجراي قوانين حکومت براي کنترل مردم و سرزمين در محدوده مرزهاي سياسي کشور- قلمرو يک دولت شامل ناحيه اي از زمين ، دريا و هوا(قاليباف ،١٣٨٦،ص ٣٤) را مي رساند.
در اين ارتباط ، معاهده صلح وستفالي در سال ١٦٤٨نقطه عطف در تاريخ است : اين معاهده آغاز تلاشي شد که تا امروز ادامه دارد؛ تلاش براي کشف روش هايي که بر اساس آن ها دولت هاي مستقل بتوانند حاکميت خود را بر سرزمينشان اعمال کنند و منافع خويش را به گونه اي تأمين نمايند که نه مضر به حال خودشان باشد و نه به حال جامعه بين المللي که عضوي از آن هستند(احمدي نياز،١٣٨٥،ص ٢١).
بنابراين ، مرز ابزار پايه و اوليه دولت است ؛ زيرا، هيچ دولتي بدون داشتن سرزميني با مرزهاي مشخص و محدود نمي تواند در زمينه هاي سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و حتي قضايي پيشرفت هايي داشته باشد(شوتار،١٣٨٦،صص ١٩١-١٩٠).
بنابراين ، تحولات حاکميت با تحولات مرزهاي سياسي همواره مقارن بوده است و در کنترل و اعمال قدرت و ايجاد امنيت رابطه اساسي داشته اند؛ يعني ، هر قدر حاکميت ها دقيق و منسجم شدند، مرزها نيز بين کشورها تثبيت شدند و به صورت بين المللي مورد شناسايي قرار گرفتند.
با وجود اين ، در سال هاي اخير، جهان ، از رشد روند دمکراتيک سازي برخوردار بوده است که بر اساس عقيده هانتينگتون ، از آن به عنوان موج سوم دمکراتيک سازي مي توان ياد کرد.