چکیده:
با وجود اختلافات میان ادبیات ملل مختلف جهان، روحی واحد بر آنها حاکم است چراکه در حوزههای گوناگون درهم تأثیر گذاشته و از هم متأثرند. از جمله موضوعاتی که از اروپا نشأتگرفته و به طور اخص بر ادبیات معاصر ایران سایه افکند، مکاتب ادبی است؛ تاجایی که شاعران و نویسندگان زیادی را تحت تأثیر خود قرار داد؛ در این میان شهریار، به عنوان بزرگترین شاعر کلاسیک معاصر، به خاطر آشنایی به زبان فرانسه و به تبع آن تتبع درآثار ادبی غرب به خصوص شاتو بریان و حشرونشر با اشخاصی مثل نیما، عشقی، میرزا جعفرخامنهای و صادق هدایت، به شدت از مکاتب مختلف ادبی اروپا متأثر شده و آثار ارزشمندی را – که تحت عنوان مکتب شهریار مشهور است- خلق کرد؛ از جمله این آثار که تفاوت فاحش با سبک ذاتی و شخصی شهریار دارد و ذهن خواننده را به طرف کشف این تفاوتها، سوق میدهد، منظومه هذیان دل است. نوشتۀ حاضر بر آن است که با بهرهگیری از شیوۀ استقرایی و بازخوانی دقیق این منظومه، به این پرسشها
The search of love and perfection is one of the main topics of cultural and artistic heritage of the world. The cosmopolitan aspect of this issue justifies its influence on the works of several writers. Mantiq-ot-Teir of Attar illustrates this subject in the form of “seven valleys of love”. Andree Chedid, the french language writer, has also demonstrated this process in one of her short stories named “The man-trunk and his traveler”. She represents in this story the life of two characters who complete each other, and at last they become unified. In fact, we can distinguish implicitly the seven valleys of love in this story as the same order mentioned in Mantiq-ot-Teir. Therefore, a comparative study of these texts, by profiting from the theoretical bases of Riffaterre’s intertextuality, lets us finding the similarities between the viewpoints of Attar and Chedid concerning seven valleys of love and verifying the why and wherefore of resemblances and commun features of this subject.
خلاصه ماشینی:
com ١ مقدمه اين موضوع که مکتب هاي ادبي غربي با آفرينش هاي ادبي مشرق زمين به ويژه ايران قابل انطباق باشد، قابل تأمل بوده و در اين مورد هر يک از ارباب نظر، عقيده خاصي دارند؛ برخي مانند منوچهر مرتضوي به ضرس قاطع به رد اين نظر پرداخته و معتقدند که «ارزيابي مکاتب شعراي ايران با معيار مکاتب ادبي و شعري غربي و تطبيق آثار اصيل ادب فارسي با آن مکتب ها نادرست بوده و چنين تطبيق و قياسي ، قياس مع الفارق است چراکه درهاي گنجينه هاي ادب ايران با اين کليدها گشودني نيست و آن دسته از آثار جديد نيز که تحت چنين ضابطه هايي قرار مي گيرد هنوز لائق عنوان گنجينه و داراي در و ديوار نشده است که گشودن آن را کليدي بايسته باشد» (مرتضوي ، ١٣٧٤: ٦٣٣) و برخي نيز نظر ملايم تري دارند: «ادبيات فارسي از بسياري جهات با ادبيات غرب تفاوت دارد و نمي توان تمامي مفاهيم و اصطلاحات خاص ادبيات اروپايي را در مورد ادبيات فارسي به کار برد و براي جنبش ها و مکتب هاي اروپايي معادل دقيقي در ادبيات و فرهنگ ايراني جستجو کرد» (جعفري ، ١٣٨٦: ١١)؛ حال آنکه سيروس شميسا در کتاب مکتب هاي ادبي ، به ايراد نظري مي پردازد که جامع تر و با قيد احتياط منطبق تر با شرايط موجود مي نمايد؛ وي معتقد است که «مکتب هاي ادبي شعراي ما را با آنچه در غرب است نمي توان يکي پنداشت ؛ زيرا در مسائل جزئي و فرعي مثلا زمان رواج و شکل ظاهر با يکديگر فرق دارند، حال آنکه سنجش آن ها با هم نشان مي دهد که در برخي از اصول کل محتوايي و گاه صوري بين آن ها شباهت هايي هم قابل تشخيص است » (شميسا، ١٣٩٤: ٢٨٢) اگر بخواهيم از ميان گنجينة ادب فارسي ، دوره اي را انتخاب کنيم که انـواع مکاتب ادبي غربي ، به نوعي در آثار آن دوره کمابيش متجلي است ، بايد به ادبيات معاصر اشاره کرد؛ شاعران و نويسندگان اين دوره به دلايل مختلف اعم از پيشرفت صنعت چاپ ، گسترش روابط ايران با کشورهاي غرب ، آشنايي با زبان هاي خارجي و به تبع آن آشنايي با فرهنگ و ادبيات غرب ، خواسته يا ناخواسته آن را در آثار خود به کار گرفته اند.