چکیده:
در مطالعات اخیر، عرفان را به سه حوزۀ تجربۀ عرفانی، سلوک عرفانی و نظریۀ عرفانی تقسیم میکنند و دربارۀ تقدم و تأخر آنها نسبت به یکدیگر، آرا و عقاید مختلفی وجود دارد. گاهی مبانی نظری را مقدم بر سلوک و تجربه میدانند و میگویند تا فرد از حیث معرفتی صاحب اطلاع نباشد، به سلوک عرفانی دست نمیزند تا از این طریق تجربۀ عرفانی را حاصل کند و گاه تجربه را بر هر دو حوزۀ دیگر مقدم میدارند. صرفنظر از این بحث، این مسئله که «تجربۀ عرفانی» در چه موقعیت و تحت چه شرایطی به سراغ شخص سالک میآید، موضوع مهمی بهشمار میرود. یکی از پاسخهای احتمالی به مسئلۀ مذکور این است که سالک هنگامی که در «موقعیتهای مرزی» قرار میگیرد - یعنی در لحظات بحرانی اعم از عجز و ناتوانی وجودی، حیرانی حاصل از آگاهی نامعهود، احساس خلأ معرفتی و بیمعنایی و... - با تمام وجود بهسوی نیرویی مافوق بشری و طبیعی مایل میشود و در آن احوال، چیزی را درمییابد که از آن به تجربۀ عرفانی تعبیر میشود. این تجربه غیر از شور و شعف و حیرانی، موجب صیرورت شخصیت سالک و تعالی معنوی او میشود. در این جستار، دو داستان تمثیلی- نمادین «پیر چنگی» و «موسی و شبان» را با محوریت تجربۀ عرفانی که شخصیتهای اصلی آنها در موقعیتهای مرزی از سر میگذرانند، بررسی خواهیم کرد. در هر دو حکایت، شخصیتهای اصلی (پیر چنگی و شبان) در موقعیتی مرزی و بهواسطۀ شخصی دیگر، بهترتیب، عمر بن خطاب و موسی (ع)، وارد تجربهای نامعهود میشوند و سلوک معنوی را تا عالیترین مدارج طی میکنند. مولانا در هر دو حکایت، بر این امر تأکید میکند که شرط وصول به مقامات معنوی، چنانکه در تصوف رسمی بر آن پای میفشارند، آگاهی پیشینی (علم تصوف) و ازسرگذراندن سیروسلوک رسمی (ریاضت) نیست، بلکه خود را در معرض (موقعیت) معنا قراردادن و اغتنام فرصتهای تکرارناشونده، مایۀ نجات معنوی انسان است.
In recent studies, mysticism is divided into three realms: Mystical Experience, Mystical Practice, and Mystical Theory. There are conflicting opinions with regard to their precedence and antecedence. Some are of the opinion that theoretical principles precede mystical experiences and conduct believing that by the time the individual is not epistemologically informed, he does not approach mystical conduct to gain spiritual experience; others believe that experience precedes the two domains. Disregarding the argument, the situation and circumstances under which “mystical experience” comes about is a significant issue of. One possible answer to this query is that the seeker when placed in "Boundary Situation"—critical moments of inner feebleness, bewilderment caused by insight, senses of epistemological hollowness, futility and the like—is inclined to a supernatural force wholeheartedly, and in this situation fathoms what is called mystical experience. This experience, apart from the excitement and wonder, gives rise to the seeker's personality growth and spiritual excellence. In this essay, we will examine two allegorical-symbolic stories of "Pir Changi" and "Moses and the Shepherd", focusing on the mystical experience that their main characters passed through in boundary situations. In both anecdotes, the leading characters (Pir Chang and Shepherd), in a boundary situation, undergo a wonderful experience through other characters; respectively, Omar bin Khattab and Moses, and go through the spiritual path to the highest degree. In both anecdotes, Rumi insists that the condition of attaining spiritual authorities and positions is neither a-priori knowledge (Sufism) nor performing the formal conduct (austerity); rather placing oneself exposed to (in situation of) meaning and seizing the irreplaceable opportunities would be the key to spiritual salvation.
خلاصه ماشینی:
٦ به نظر مي رسـد معنـاي نهفتـه و مرکـزي غـزل مذکور را مي توان با درنظرداشتن يکي ديگر از غزل هاي ويژة ديوان که مولانا اين بار حکايت حال خود و شمس را به صورت گزارشي از گفت وگوي دوطرفه با صراحت بيشتري بيان کـرده اسـت ،٦ رمزگشايي کرد و با توجه به اشتراک معنايي دو غزل مي توان حدس زد خواجۀ پاي در گل مي بايد خود مولانا باشد که در دوران تکيه زدن بـر کرسـي صـدارت دينـي و تربيـت مريـدان بـه «بيمـاري خودبزرگ بيني عالمانه و زاهدانه » مبتلا شده و به مدد عشق و از طريق شمس تبريزي توانسته است از سر رعونت علمي و اجتماعي برخيزد.
اصل ادعـاي مـا اين است و به اين دليل مبحث فوق را پـيش کشـيديم کـه تحـول روحـي و اسـتکمال معنـوي کـه محصول قرارگرفتن پاره اي از شخصيت هـاي داسـتاني مثنـوي در موقعيـت هـاي مـرزي آن هاسـت ، تبلوري از شيوه و سلوک شخصي خود مولاناست که در مواجهـه بـا شـمس تبريـزي آن را تجربـه کرده و با اتکا بر همين تجربه ، به اين نظريۀ عرفاني ٧ رسيده است که شرط تحقـق کمـال معنـوي و ورود به ساحت تجربۀ عرفاني و ايماني ، چنانکه در تصوف رسمي بيان مي شـود، آگـاهي از دانـش عرفاني و طي طريق سلوک و انجام رياضت هاي دامنه دار نيست ؛ بلکه آدمي به شرط قرارگرفتن در موقعيت هاي مرزي و درک اين موقعيت با تلنگري که از عالم بيرون (به صورت راهنمـاي انسـاني ، برخورد با خصم و انتقادي بنيان کن ، ازدسـت دادن امـر يـا مـوقعيتي مهـم ، در تنگنـا قرارگـرفتن يـا حادثه اي غيرمترقبه ) و درون (احساس ضعف و يأس مطلق کـردن ، دچارآمـدن بـه حيرتـي دشـوار، يأس ، نااميدي و احساس پوچي ، پريشاني ، مـرگ و...