چکیده:
پیآیند روایت در همهی آثار داستانی تا اندازهای قابل پیشبینی است. کمتر پیش میآید که خواننده از همان آستانهی متن با جهان داستان همبوم نشود، و از شرح ماوقع به گمانهزنی دربارهی پیشآمدهای قریبالوقوع داستان نیفتد. حدود این گمانهزنی را اما انتظارات برحقی تعیین میکند که از ریختارشناسی متن روایی در نظر خواننده نقش میبندد. منظور از ریختارشناسی در اینجا استقرای مضامین متن از سازههای آن است که با نگاهی پیشینی به فرجام داستان صورت میگیرد. از این نظر، خوانش داستان را میتوان تابعی از «کارکرد اتوپیایی فهم» در حرکتی معطوف به افق پیشاروی خواننده دانست؛ افقی که خود قبلاً بنابر مفروضات خواننده پیشپیکربندی شده و دائماً به پشتوانهی همین مفروضات بازتولید میشود. حال، مسئله این است که در پیشرفتی چنین پسنگر چگونه میتوان کارکرد اتوپیایی فهم را تبیین کرد؟ هدف از مقالهی حاضر، تبیین این کارکرد و کاربست مبانی آن در خوانش داستانهای نوین فارسی است.
The sequence of story events is more or less reasonably foreseeable from its very immergence. Barely does a reader enter a story world, while precluding any short-term outlook. Whatever the readerly oriented horizons of expectations might be, they should nonetheless be textually legitimized through morphemics, which is an autotelic constituent analysis of a narrative text in order to deduce thematic components of the story behind it. Story reading, in this futuristic sense, can be defined as a function of some utopian hermeneutics, both arousing from the reader's perfigurated vision, and reconfiguring it at the same time. Inquiring into such a regressive progression along with morphemic analysis of a number of Persian modern sample stories, this article aims to explore the dialectics of reading.
خلاصه ماشینی:
کلان ساختار روایت نیز، خواه با این گونه انتظاراتِ «فیالحـال » در هر یک از پویه های متن هم افق باشد یا نه ، سرانجام متناسب با چشم انـدازی چنـین پویاسـت که شکل میگیرد ـ یعنی در نسبت مسـتقیم یـا معکـوس بـا افقـی کـه خـود قـبلاً در تـراز ریختارهای متنی و در طرز پویش روایـت بـه هـم رسـیده اسـت .
بـه این ترتیب ، ریختارهایی که در نگاهی جزئینگر کم وبیش ساختارشکن به نظـر مـیرسـیدند، در یک دیدگاه کلیتر به خدمت ساختار در میآیند؛ چنان که مثلاً با پیروزی تراژیـک ظلـم و ستم بر عدل و داد در پایان داستان دموکراسی، الگوی ریخـت شناسـی روایـت نیـز در نظـر خواننده از قصه گویی عامیانه به وقایع نگاری تاریخی تغییر میکند تا سرگذشـت رقـت انگیـز مردم در فرجام فلاکت بار داستان به تقدیر تاریخی آنان نسبت داده شود: مایلم برای چندمین بار این اطمینان را به خواننده ی ارجمند بدهم که در این فصـل هـم مثل فصول پیشین ، هر اصلی ممکن است فدای اصل حفظ امانت شده باشد ولـی یقینـاً حفظ امانت فدای هیچ قاعده ی دیگری نشده و تحت الشعاع هیچ مصلحتی (حتی حفـظ و رعایت اصول و قواعد داستان نویسی) قرار نگرفته .
باری به هر تقدیر، مـا این خطر را میپذیریم : پیآیند روایت در همه ی آثار داسـتانی تـا انـدازه ای قابـل پـیش بینـی است ؛ البته نه لزوماً از همان جمله های آغازین متن ، و آن هم متنی که خود از میانـه ی داسـتان آغاز میشود، خاصه داستانی ناخوانده .