خلاصه ماشینی:
"سیلنوس میگوید: «میخواهی بدانی زندگی یعنی چه؟یعنی اینکه بهترین چیزها همیشه از دسترس تو بیرون است،زیرا بهترین چیزها این است که به دنبا نیامده باشی،هیچ باشی!» (زایش،3)آدمیان وقتی به این امر معرفت حاصل میکنند،از خویشتن آگاه میشوند و به خود میآیند و دلشان ز درکی تراژیک لبریز میشود و از آن پس کمر به این میبندند که این معرفت هراسانگیز به وضع بیدوام خویش را از خود و از کسانی که بر عیشونوشهایشان مینگرند،پنهان نگاه دارند و این کار را بدین و سیله انجام میدهند که درکشان را از حقیقت به نمایشی پر وجد و حال یا درام تبدیل کنند.
نیچه با استناد به یکی از تجربههای مشترک روانی(یا دست کم با استناد به تجربهای که به نظر او مشترک و عادی است و به یقین غریب و غیر عادی نیست)به این نتیجه میرسد که درام از سویی خواب دیدن است و از سوی دیگر آگاهی شخص به اینکه خواب میبیند.
نزد نیچه،چیرگی عنصر دیونوسوسی در شاهکارهای تراژدی یونان،نخست به این معناست که آفرینندگی هنری تنها به یاری درک مستقیم؛شهود،جان بینی،وجد و بیخودی صورت امکان میپذیرد،و دوم به معنای دلبستگی و توجه به اصل و ریشه و تبار کار هنری به جای ساختار آن است.
این فضای باریک محصور میان«هنوز نه»و «دیگرنه»تحت چه شرایطی بوجود میآید؟آیا میتوان آن را خواسته و دانسته ایجاد کرد؟هنگامی که نیچه در بخشهای پایانی زایش تراژدی ریشارد واگنر را مردی معرفی میکند که به«بازآفرینی»اوضاع و احوال اساطیری و کیشورزی عصر تراژدیهای سوفوکلس همت خواهد گماشت و به مدح و ثنای او به این مناسبت میپردازد،ماهیت مسأله ساز و سرگردانکنندهء کار وی آشکار میشود."