خلاصه ماشینی:
آیا ما چیزها را تنها به میانجی زبان و از راه همان عمل نامگذاری نمیشناسیم؟اگر ما چیزها را تنها با زبان و نامگذاری آنها میشناسیم،پس با چه قواعد و چه ملاکهایی این عمل انجام میپذیرد؟این چه چیز است که زبان را وامیدارد تا چند ایده را تحت یک کل واحد گردآورد و با یک واژه بر همهی آنها دلالت کند؟ چه چیز او را برمیانگیزد تا از میان نهر همیشه جاری و یکنواخت تأثراتی که بر حواس ما تأثیر میگذارند یا از جریانهای خود انگیختهی ذهن برمیخیزند،صورتهای فایقی را برگزیند و بر آنها اهتمام ورزد و بدانها«اهمیت» ویژهای بخشد؟تا مسأله را بدین صورت مطرح میکنیم،میبینیم که منطق سنتی به پژوهنده و فیلسوف زبان هیچ یاری نمیرساند،چرا که تبیین منطق سنتی از خاستگاه مفاهیم کلی،خود مستلزم همان چیزیست که ما در صدد فهم و استنتاج آنیم، یعنی صورتبندی مفاهیم زبانی3.
اماآیا علم زبان و همچنین علم دین نشانههایی از یک جریان معکوس را نیز نشان نمیدهد؟آیا برای مثال نمیتوانیم تصور کنیم که شیوهای که زبانهای صرفی دارند و به هر اسمی جنس ویژهای تخیل اسطورهای-دینی تأثیر گذاشته باشد و آنها را به سبک خود متمایل کرده باشد؟آیا میتوان به صرف تصادف دانست که در میان اقوامی که زبانشان قایل به تمایز جنس نیست،بلکه اصول طبقهبندی دیگر و پیچیدهتری را بکار میبرند،قلمرو اسطوره و زبان&%00938RNHG009G% آنها نیز ساخت یکسره متفاوتی را نشان میدهد-آیا این تصادفی است که زبان آنها همهی مرحلههای وجود را به وسیلهی قدرتهای شخصی و خدایی باز نمینمایاند،بلکه آنها را برحسب گروهها و طبقات توتمی به نظم میکشد؟ما در این جا تنها به طرح این پرسش بسنده میکنیم،پرسشی که باید با بررسی علمی مفصلتری پاسخ داده شود.