خلاصه ماشینی:
"مدت زیادی ما ساکت نشستیم، سرانجام با صدای بم گوشخراشش تنها این جمله را ادا کرد:این شراب سرخی که بمن دادهاند خیلی خوب است اما چرا آنرا در لیوان قرمزرنگ برای من ریختهاند؟ از آن زمان ببعد من با مردم عصبانی،قضات خشمگین و دولتهای متخاصم مواجه شدهام اما هرگز دیگر ترس و وحشتی مانند آنچه که در آن لحظه هولناک بر من مستولی شد احساس نکردهام.
لابوکر که فیلسوفی بدبین بود آقای گلاداستون را در این جمله خلاصه کرده بود: «مانند هر سیاستمداری،او همیشه حیلهای در آستین خود دارد،اما برخلاف دیگران،او فکر میکند که مسیح آن حیله را در آنجا قرار داده است،او همیشه و با اشتیاق کامل با وجدان خود مشورت میکرد و وجدانش هم پیوسته جواب قانعکننده باو میداد.
سرانجام آقای گلاداستون با تیر دیدگانش او را بر جای خود نشاند و خطاب باو چنین گفت:ممکن است که من از آن مردم محترمی که نه یکبار بلکه بکرات سخنان مرا با جملات معترضهاش قطع کرده است خواهش کنم که ادب و نزاکت را تا آن حد رعایت کند که اگر من جای او بودم و او بجای من بلا تأمل من چنین کاری را میکردم،طبق گفته حاضران در جلسه که من بدان اعتقاد توانم داشت آن مرد چنان تحتتأثیر این جمله قرار گرفت که تا پایان جلسه دیگر کلمهای بر زبان نراند.
با وجود همهء این تفاوتها بهرحال صفات مشترک آنها نیز عمیق و ریشهدار بودند،لنین خود را کافر میدانست در صورتیکه در این مورد اشتباه کرده بود، او عقیده داشت که جهان تحت سلطهء نیروی ماوراء الطبیعه است و خود او وسیلهء آن نیروست،درست مانند گلاداستون که خودش را نماینده انسانی یک نیروی فوق انسانی میپنداشت."