چکیده:
مثنوی معنوی مولانا حاوی مباحث بسیار متنوع و گوناگونی است؛ بهطوری که هر قسم موضوعی را در آن میتوان یافت. اما در همۀ موضوعات مطرحشده در آن، مولانا میخواهد به آن هدفی که در ذهن خود دارد، برسد و با تمثیلهای خود، مخاطب را به اقناع برساند. یکی از مباحثی که در لابهلای ابیات مثنوی به چشم میخورد، ذکر داستانهای عاشقانهای چون لیلی و مجنون، محمود و ایاز، وامق و عذرا، شیرین و فرهاد و ... است که قهرمانان این داستانها، نامآشنا و شناختهشده هستند. در این پژوهش سعی شده تا با استفاده از اسناد و منابع کتابخانهای، ضمن پی بردن به میزان بسامد این داستانها در دفترهای ششگانۀ مثنوی، به این پرسش پاسخ داده شود که مولانا از ذکر این داستانها در مثنوی، چه اهدافی را دنبال میکرده است. نتایج حاصل از تحقیق نشان میدهد که مولانا جز در مواردی که با هدف بیان مثال نامی از قهرمانان این داستانها میبرد، در بقیۀ موارد، با ذکر این حکایتها یک لطیفۀ زیبای عرفانی را که منبعث از عشق حقیقی که پایه و اساس مکتب اوست، بیان میکند.
خلاصه ماشینی:
آخرین موردی که در دفتر اول مولانا از لیلی و مجنون نـام مـیبـرد، ذیـل داسـتان «خلیفه ای که در کرم از حـاتم طـایی گذشـته بـود»، اسـت کـه زن از آن مـرد اعرابـی میخواهد نزد خلیفه برود و از او طلب روزی کند و او میگوید که تحت چه عنـوانی شایستگی رسیدن به محضرش را پیدا کنم و بدون سبب و دسـتاویز چگونـه نـزد شـاه بروم و اینجا حکایت مجنون و خبر شنیدن بیماری لیلی را در سه بیت موجز و مختصر بیان میکند: همچو آن مجنون که بشنید از یکـی کــه مــرض آمــد بــه لیلــی انــدکی گفـت : آوه بـیبهانـه چـون روم ؟ ور بمــانم ، از عیــادت چــون شــوم ؟ یتنـــی کنـــت طبیبـــا حاذقـــا کنــت أمشــی نحــو لیلــی ســابقا (مولوی، ١٣٨٧: ج ١، ٢٦٩١ـ٢٦٩٣) مولانا بعد از بیان این بخش از حکایت اعرابی و این حکایت از مجنـون ، بلافاصـله میگوید: « حضرت باری تعالی از آن جهت امر «قل تعالوا» فرستاد تا وسـیلۀ التجـا بـه بارگاه عظمت و کبریا باشد و هرکه را بخوانند، اگر بیوسیله باشد، نرانند» (خـوارزمی، ١٣٨٤: ج ٢، ٦٤٨) و شرم ما فروریزد و بتوانیم به وصـال او برسـیم و مـیخواهـد ایـن نتیجه را حاصل کند که گاهی سبب و ابزار خود نوعی دعوی و اثبات وجـود مجـازی برای شخص مدعی است و هرگاه که شاه کرم و آفریدگار موجودات به میـدان عطـا و احسان برود و بر بندگانش لطف کند، هر چیزی کـه برحسـب ظـاهر سـبب و ابـزاری نداشته باشد، خود عین سبب و ابزار میگردد (زمانی، ١٣٨٧: ٧٩٦).