خلاصه ماشینی:
"(نش، 1382) به این ترتیب اگر در جنبشهای کلاسیک صحبت از ایدئولوژی، رهبری، بسیج تودهای و کسب قدرت سیاسی بود در اینجا عمل جمعی معطوف به جامعهی مدنی، سازماندهی منعطف و بیان مطالبات از طریق رسانههای گروهی است درواقع جنبشهای جدید بیشتر سخن از اصلاح و تغییرات فکری و فرهنگی در جامعه است تا تغییر نظام سیاسی و انقلاب، بهطور کلی بر اساس این دیدگاه که بهطور عمده به وسیلهی آلن تورن، آلبرتو ملوچی و ماریو دیانی ارایه شده است، سیاست کردارهای دلالتگری هستند که از طریق آنها هویتها، روابط و قواعد اجتماعی به چالش کشیده میشوند، برانداخته میشوند و یا ممکن است دگرگون شوند(نش، 1382.
(برای آگاهی بیشتر بنگرید به:نش 1382 و icculeM;1981,eniaruoT 1992,inaiD,1995,nuohlaC 1990,ttocS;1995 1989) این مقاله با فرض قرار دادن دگرگونیهای فوق و آگاهی از محدویتهای کاربست بدون قید و شرط چنین تحلیل بر روی جامعهی ایران، بر آن است که نخست جنبش زنان در ایران جنبشی معطوف به«سیاست فرهنگی»است و دوم این جنبش اگرچه در دهههای نخستین ظهور خود در ایجاد یک سیاست هویت فمینیستی منسجم توفیقهایی به دست آورد، اما در ادامه به واسطهی فشارهای عدیدهای که از سوی نیروهای حاکم بر جامعه وارد شد، از تکامل چنین سیاستی بازماند.
درواقع اگر بخواهیم بهطور دقیقتر صحبت کنیم باید نقطه عطف مهم شکلگیری فمینیسم یا آنچه را ما سیاست هویت فمینیستی در ایران نامیدهایم، در همین مقطع مهم و سرنوشتساز جستوجو کرد؛زیرا زنان با درک این موضوع که مانع بهبود زندگی و حقوقشان نه تنها در ساختارهای گذشته بلکه در واقعیت متصلبی به نام سنتهای پدرسالارانه و مذهبی نهفته است که هریک و اقدام آنان را در عرصهی فرهنگی جامعه خنثا و بلااثر میسازد، به میزانی از خودآگاهی جنسیتی دست یافتند."