چکیده:
این مقاله به بررسی و ارزیابی مدلهای وحدت علم قرن بیستم اختصاص دارد. به این منظور مدلهای وحدت علم را به دو دسته تقسیم و آنها را به طور جداگانه بررسی خواهیم کرد. نخستین دسته، مدلهایی هستند که با تکیه برفیزیکالیسم از تقلیلگرایییاحذفگرایی دفاع میکنند. دومین دسته، مدلهاییاند کهبا تکیه بر روششناسی به دنبال تضمینی برای وحدت علم هستند. در ارزیابیگروه نخست با تکیه بر کارهای تامس نیگل و ویلیام جیمز استدلال خواهد شد که این مدلها به دلیل عدم انطباق با تکثر حوزههای هستیشناختی فعالیت علمیناکافیاند. تنوع روشهای پژوهش علمی و کارکرد متفاوت ارزشهای ترجیح یک نظریه در سیاقهای مختلف نیزادعای وحدت علم در مدلهای گروه دوم را تضعیف میکند. با این همهبرای پرهیز از نتایج زیانبار ادعای قیاسناپذیری، با تکیه بر کلگرایی میتوان از امکان طرح الگویی از وحدت علمدفاعکردکهامکان همکاری مشترکبین رشتهایرا فراهم کرده و همزمان هر گونه تلاش برای تقلیلگرایی یا نادیده گرفتن تکثر روشها را نفی میکند.
This article investigates and evaluates models of the unity of science in 20th century. In general, the models of unity of science could be divided into two parts and investigated separately. The first group are models which defend reductionism and eliminativism by relying on physicalism. The second group are the ones that by relying on methodology try to guarantee the unity of science. In evaluating the first group on the works of Thomas Nagle and William James it is argued that these models not adjusted to different ontological fields. The various methods of scientific research and different function of the values of preferring a theory in different contexts of comparison also undermine the claim of scientific unity in the second group models. Anyway, for avoiding the harmful result of the being incommensurable, relying on holism the possibility of giving a model of the unity of science could be defended which has provided possibility of interdisciplinary cooperation and defies any attempt for reductionism or ignorance of the plurality of methods.
خلاصه ماشینی:
در وحدت علـم ، غالبـاً چنین پرسش هایی مطرح میگردد: "آیا میتوان همه ی علوم را ذیل یک نظریه ی واحد، نظـم داد و خیر؟"، "با توجه به سنخیت علـت و معلـول ، و بـرهمکنش انـواع مـواد مختلـف در طبیعت ، آیا میتوان وجود ماده ای بنیادی را مفروض گرفت ، که توجیه گـر بـرهمکنش انـواع مواد مختلف باشد؟"، " اگر وحدت علوم ممکن باشد، ایـن وحـدت نـاظر بـه چـه چیـزی است ؟ روش ها، ارزش ها، قوانین ، و یا ...
اما از زمانی که علوم مختلف پدید آمدند همیشه این پرسش مطرح بوده است کـه آیـا در محصول فعالیت علمی نیز وحدتی حاکم است ؟ در قرن بیستمتکّثر نظریه ها،تخصّصـیشـدن شاخه های دانش و گسترش روزافزونبرون دادهای تحقیقات علمـی در کنـار نیازهـای عملـی ناظر به ارتباط علوم مختلف ، ضرورت طرح این پرسـش رابسـیار بیشـتر از گذشـته نمایـان خوانش انتقادی مدل های وحدت علم در قرن بیستم ٤٣ ساخت .
کیچـر بـر ایـن اسـاس خوانش انتقادی مدل های وحدت علم در قرن بیستم ٤٩ سعی کرد با استناد به نمونه هایی از تبیین که در کارهای نیوتن و داروین وجود دارد، نشـان - دهد که در یک پژوهش موفق علمی میتوان مجموعه باورهای افراد جامعـه ی علمـی را بـه صورت سلسله مراتبی نظام مند کرد و برپایه ی تعدادی حداقلی از واقعیـت هـای پایـه ای و بـا کمک یک الگوی استدلالی، به استنتاج سایر واقعیـت هـای غیرپایـه ای اقـدام کـرد( ,Kitcher ٥٢٩-٥٢٦ :١٩٨١).