چکیده:
قاعده «معطی الشیء لایکون فاقداً له» از قواعدی است که فلاسفه به بداهت آن اذعان دارند؛ زیرا ملاک بدیهیات اولیه بر آن صادق است؛ یعنی از تصور موضوع (معطی الشیء) و محمول (لایکون فاقداً له) بدون نیاز به هیچ واسطه دیگری به صدق آن حکم میشود. همچنین ملاک بدیهیات فطری بر آن صادق است؛ یعنی میتوان گفت مفاد این قاعده قضیهای است که قیاس خود را همراه خود دارد و سایر انواع بدیهی مانند مجربات، مشاهدات، متواترات و حدسیات، قضایایی شخصیاند؛ لذا همانگونهکه نمیتوان قاعدهای عقلی را که ویژگی آن کلیت و همهشمولی است بر اساس این نوع قضایا توجیه نمود، به همان ترتیب نمیتوان قائل به ابطال آن از طریق تجربه و یا راههای دیگر شد. مهمترین اشکال مخالفان در رد این قاعده ناسازگاریهایی است که مفاد این قاعده با بسیاری از مسائل خداشناسی پیدا میکند که پاسخ آنها فقط از طریق قول به اصالت وجود ممکن خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
همچنين ملاک بديهيات فطري بر آن صادق است ؛ يعني ميتوان گفت مفاد اين قاعده قضيه اي است که قياس خود را همراه خود دارد و ساير انواع بديهي مانند مجربات ، مشاهدات ، متواترات و حدسيات ، قضايايي شخصياند؛ لذا همان گونه که نميتوان قاعده اي عقلي را که ويژگي آن کليت و همه شمولي است بر اساس اين نوع قضايا توجيه نمود، به همان ترتيب نميتوان قائل به ابطال آن از طريق تجربه و يا راه هاي ديگر شد.
مفاد اين قاعده عليرغم اينکه کاربردهاي بسياري در فلسفه و الهيات اسلامي دارد، به طورجدي مورد تحقيق قرار نگرفته است ؛ به عبارت بهتر کاربردهاي وسيع ، اين قاعده را تبديل به قضيه اي مشهور کرده که همگان بدون بررسي دقيق ، آن را تلقي به بداهت نموده اند؛ اما پرسش اين است که آيا اين قاعده واقعاً بديهي است ؟ اگر در حکمت و فلسفه اسلامي اين قاعده تلقي به بداهت ميشود، توجيه معرفت شناختي بداهت آن چگونه تبيين ميگردد و نوع بداهت اين قاعده کدام است ؟ از سوي ديگر آيا کساني که بداهت اين قاعده را مخدوش ميدانند، دلايل محکمي بر غيربديهيبودن آن ارائه کرده اند؟ روشن است که بيپاسخ ماندن اين پرسش ها در مورد قاعده اي که استدلال هاي فراواني در فلسفه اسلامي بر اساس بداهت آن اقامه شده است ، اگر نگوييم موجب خدشه به آنها ميشود، ميتوان گفت که دست کم اتقان و استحکام آنها را به صورت جدي با اشکال مواجه ميسازد.