چکیده:
از جمله موضوعاتی که فلاسفه اهتمام زیادی به آن داشته اند چیستی سعادت انسان و نسبت لذت با آن است. سن توماس اکویناس در سنت فلسفه مسیحی، و صدرالمتالهین شیرازی در سنت فلسفه اسلامی به این موضوع پرداخته اند و معتقدند هرگاه انسان در خصیصه خود که قوه عقل است به فعلیت کامل رسید، و عالیترین معقول را تعقل کرد به سعادت رسیده است؛ و از آنجا که لذت را ادراک و نیل به چیزی که ملائم قوا است می دانند طبعا عالیترین و تام ترین لذت را هم خواهد داشت. ولی سن توماس لذت را از لوازم آن ادراک میداند، و ملا صدرا قائل به عینیت آن است. به تعبیر دیگر در ملاصدرا نفس ادراک تام و لذت تام یک حقیقت واحداند که به دو اعتبار دو نام دارند؛ و در سن توماس دو حقیقتاند که یکی از مقوله فعل است و دیگری از مقوله انفعال و لذت بعنوان عرض خاص سعادت معرفی می شود.
One of most important issues discussed by philosophers is the nature of man’s happiness and its relationship with the pleasure. St. Thomas Aquinas in Christian tradition and Sadr al-Muta’allihin Shirazi in Islamic tradition has discussed in details this issue. Both of them maintain that man attains happiness when his intellect, as the Characteristic of human being, fulfills its potentials and apprehends the highest intelligibles. Also because they consider pleasure as the conception the things which are pleasant and agreeable to powers, man can reach the excellent and the most perfect pleasure through the perception of the highest intellects. Nonetheless they differ in that St. Thomas considers pleasure as concomitant to happiness and Mullasadra believes in the identity of the happiness and the pleasure. To put it in a different way, while St. Thomas categorizes the happiness and the pleasure respectively as action and affection, Mulla Sadra holds that these two concepts, though different with regard to their meaning, denotes a unique reality which is simultaneously both happiness and pleasure, so they are not included among the categories.
خلاصه ماشینی:
بر پایه حکمت صدرایی این سخن پذیرفتنی نیست؛ زیرا اگر منظور از سعادت، سعادت تام و کامل باشد و کاربرد واژه سعادت درباره دیگر مراتب کمال و دیگر قوا، ناروا باشد، نباید از این حیث میان سعادت و لذت فرق گذاشت؛ چراکه لذت نیز همینگونه است، یعنی لذت حقیقی همان مرتبه کمال قوه عاقله است؛ ولی اگر منظور از سعادت، سعادت راجع به قوای انسان باشد، بدین معنی که هر قوهای به ملایم خود رسیده باشد به سعادت خود دست یافته، باز نمیتوان میان این دو فرق گذاشت؛ زیرا رسیدن قوای انسان به امر ملایم، رسیدن به لذت خود نیز است؛ بنابراین تمایزی میان لذت و سعادت نیست و پندار وجود این تمایز از خلط میان تعریف عام و خاص هرکدام از سعادت و لذت برآمده است و درنتیجه این خلط، یک مبنا از تعریف در سعادت (سعادت به معنای خاص) با مبنای مقابل آن در تعریف لذت (لذت به معنای عام) سنجیده میشود.
i, 7)، ولی آنچه به دیگری نیاز دارد خودکفا نیست؛ پس حصول سعادت که مبتنی بر رؤیت خدا است، نیازی به لذت ندارد؛ میگوید که همان رؤیت خدا باعث لذت است و کسی که خدا را رؤیت کند نیازی به لذت دیگری ندارد؛ یعنی در اینجا نیز هم استدلال مستدل و هم پاسخ سن توماس روشنگر مبنای حکمت صدرایی در یکی بودن حقیقت سعادت و لذت است؛ چراکه خودکفاترین خیر اگر از لذت تهی باشد پس محتاج آن است و اگر محتاج به غیر باشد، خلف فرض پیش میآید و این پاسخ توماس نیز اشکال را حل نمیکند و تنها راهحل همان قول به عینیت است.
» (صدرالدین شیرازی، 1391: 393) ولی این سخن ملاصدرا با قول او به عینیت سعادت و لذت در انسان منافاتی ندارد؛ زیرا سعادت و کمال انسان، از جنس ادراک عقلی است و تمایزی میان کمال و شعور آن نیست.