چکیده:
در این مقاله با استناد به آرای سوزان باسنِت در باب پژوهشهای تطبیقی در حوزه ادبیات، به بررسی مقایسهای اشعار توماس ترهرن، شاعر متافیزیک سده هفدهم، و ویلیام وردزورث، شاعر رمانتیک سده نوزدهم، پرداختهایم. همانطور که باسنت معتقد است، امروزه مطالعات تطبیقی در حوزه ادبیات پژوهشهایی را نیز در بر میگیرد که بر روی آثار نویسندگان همزبان و حتی هموطن انجام شدهاند. علاوه بر این، به زعم وی و برخی دیگر از منتقدان متأخر در این حوزه، الزامی وجود ندارد که مطالعات تطبیقی به بررسی عناصر نامشابه یا نامتجانس در آثار نویسندگانِ موردِ مقایسه متمرکز باشند. بر این اساس، نگارش پیش رو، به بررسی مقایسهای اشعار دو شاعر همزبان و هموطن پرداخته است. نگارش حاضر از طریق مطالعه تعدادی از اشعار این دو شاعر و با در نظر گرفتن بافتارهای فرهنگی، تاریخی، و ادبی آنها شباهتهای ویژهای را میان این اشعار یافته است؛ از جمله گرایش آنان به تجربه امر متعالی و بازنمایی و تجلی این تعالی در اشعار آنها، تجلیل از معصومیت کودکانه و بینشی که این معصومیت به همراه دارد، شکوهمندی طبیعت و زیباییهای طبیعی، گرایش به فلسفه وحدت وجود، عرفان، و مفهوم فلسفی و روحی شادکامی یا لذت.
خلاصه ماشینی:
نگارش حاضر از طريق مطالعه تعدادي از اشعار اين دو شاعر و با در نظـر گرفتن بافتارهاي فرهنگي، تاريخي، و ادبي آن ها شباهت هاي ويژه اي را ميان اين اشـعار يافته است ؛ از جمله گرايش آنان به تجربه امر متعالي و بازنمايي و تجلي ايـن تعـالي در اشعار آن ها، تجليل از معصوميت کودکانه و بينشي که اين معصـوميت بـه همـراه دارد، شکوهمندي طبيعت و زيباييهاي طبيعي، گرايش به فلسفه وحـدت وجـود، عرفـان ، و مفهوم فلسفي و روحي شادکامي يا لذت .
از سوي ديگر، اينج (٢٠٠٤) در مطالعـه خود بر اين باور است که ميتوان ترهرن را، به موازات شـاعر بـودنش ، در مقـام متفکـر و خداشناسي براي زمان خود به حساب آوريـم ؛ متفکـري کـه در آثـار خـود بـه تحليـل و واکاوي مسايل پيش روي انسان مدرن پرداخته است و ديدگاه هاي عرفاني و معنـوي وي ميتوانند در دوراني که انسان نوين با مسائل اخلاقي جديدي روبه رو اسـت نجـات بخـش باشند.
تمايل به تجربه ترانسندنتال يا متعالي را ميتوان ناشي از گرايش نهادينه انسان بـه رهايي از تمامي حدود و قيود نيز دانست : تمايلي که در «نـه » گفـتن ايـن دو شـاعر بـه قوانين و استانداردهاي غالب سنت ادبي حاکم دوره خود نيز نمـود يافتـه اسـت ، چراکـه هيچ يک از اين دو آنچه را سنت ادبي حاکم به عنوان هنجارها و الزام هاي از پيش تعيين شده براي خلق متون ادبي مقرر کرده بودند در آثـار خـود رعايـت نکـرده انـد.