چکیده:
کسی نیست که با پرسش از زندگی پس از مرگ روبهرو نشده باشد. ازآنجاکه پیامبران الهی و اوصیای ایشان پیغام الهی را دربارۀ زندگی پس از مرگ به مردم ابلاغ کردهاند، در این پژوهش تلاش میشود نشان داده شود درک ضرورت این ابلاغ در نهاد هر انسانی هست و شناسایی آن تنها نیازمند آشکارسازی است؛ ازاینرو به روش عقلی روشن میشود نظام احسن آنگاه درک خواهد شد که هیچ بخشی از آن نادیده گرفته نشود. اگر جهان طبیعت بدون جهان پسین وارد عقل شود، در برابر پرسشهای عقل نظری به خلأ تبیین بر میخورد. این خلأ تبیین در عقل عملی حکایت دیگری دارد. عقل عملی نهتنها آدمی را به سوی فعل اخلاقی سوق میدهد و او را بدان مکلف میسازد، بلکه جهان اخلاق را در کنار جهان طبیعت قرار میدهد تا معقولیت آن را به اتمام رساند. عقل بدون جهان اخلاق و زندگی اخلاقی در پس زندگی در طبیعت نمیتواند از معقولیت عمل اخلاقی پشتیبانی تام کند. در این نوشتار میکوشیم تا با استفاده از مفاهیم اخلاقی بر ضرورت وجود جهان دیگر استدلال کنیم. این استدلال با بهرهمندی از مقدماتِ در دسترس همگان میکوشد خود را به مرتبۀ احتجاج برساند. نقطۀ عزیمت این استدلال، فهم عام از مفهوم اخلاقی «وظیفه» است.
There is no one who has never face the question of life after death. Since the prophets and their successors have communicated the divine message of posthumous life to people, in this paper I seek to show that every human being innately apprehends the necessity of this communication, and its recognition is just in need of a closure. Thus, it will be clarified, through a rational method and conceptual analysis, that the optimal order (al-niẓām al-aḥsan) is apprehended when none of its constitutive parts is ignored. If reason grasps the natural world without the afterlife, then it will encounter explanatory gaps when facing the questions of theoretical reason. The explanatory gap has a different story when it comes to practical reason. Not only does practical reason lead and oblige one to moral actions, but also puts the moral world along with the natural world in order to complete its rationality. Reason cannot fully support the rationality of moral actions without a moral world and moral life after the natural life. In this paper, I will draw on moral concepts to argue for the necessity of the existence of another world. The argument deploys premises graspable by everyone in order to turn into a proof. The departing point of the argument is the general notion of the moral concept of “duty.”
خلاصه ماشینی:
انسانی که اندیشۀ وظیفه را دارد، ولی کردار مقابل آن انجام داده است، از درک احترام و شکوه محتوای وظیفه، همواره آرزو میکند که خود را در صف انجامدهندگان آن ببیند؛ هرچند که هر بار میان وظیفه و مقابل آن قرار گیرد، به سوی مقابل جهتگیری کند (نک: کانت، 1392، صص 126-130).
این قانون اخلاق است که حرمت، اعتبار و شکوه را فیذاته دارد و عامل به خود را نیز در دیدۀ همگان محترم و معتبر قرار میدهد.
قانون اخلاق محتوای خود را نخست بر طبیعت عام عقل عرضه میدارد و سپس در پیش هرگونه درک ذهنی چنان باشکوه مینماید که نمیگذارد هیچ درک ذهنیای آن را وسیله برای چیز دیگری قرار دهد.
در اینجا با این پرسش مهم از سوی عقل روبهرو میشویم که جهان طبیعت چه تناسبی با اندیشۀ قانون اخلاق دارد؟ جهان طبیعت با بخشهایی از وجود انسان در عالیترین تناسب قرار دارد.
در این عرصۀ کارزار، اندیشۀ قانون اخلاق شکوه خود را به میان میآورد و تلاش میکند خواری اندیشههای غریزی را آنگاه که در تقابل با آن قرار گیرد، آشکار سازد.
قانون اخلاق شرط لازم را در تفوق بر اندیشههای غریزی دارد؛ ولی در بیشتر موارد در برابر هماهنگی جهان طبیعت با اندیشۀ غریزی، شرط کافی برای نیرومندساختن عامل خود را ندارد.
پیوند اندیشۀ قانون اخلاق با اندیشۀ جهان اخلاق، صاحب خود را به شناخت عینی منتقل میکند؛ اما پیوستدادن او به آن جهان را به پس از زندگی در طبیعت موکول کرده است.