چکیده:
ابوبکرمحمد
فی علوم الطبیعةء بیروت ۱۹۶۶-۱۹۶۵ زکریا بن محمد قزوینی؛
عجایبالمخلوقات و غرایب الم روجودات. چاپ فردیناند ووستنفلد.
گوتینگن ۱۱۸۴۹-۱۸۳۴۸ محمد بافر بن محمد تفی مجلسی» حلیة المتقین.
تهران ۱۳۶۴ ش؛ ابوتراب نفیسی» خواض خوردنیها و آشامیدنیها طی
قرون و اعصار در بین ملل مختلف جهان. اصفهان ۱۳۶۲ ش؛
احمدینعبدالوهاب نویری» نهایة الارب فی فنون الادب» قاهره
[۱۹۵۵-۱۹۲۳ ]٩
6 ,ال لش :1978-82 صعامص 3 ,منممبل منمعممماعومط
بعصهی مشاه /م " له دفقوا بجه موسر آمعنهم ۳
,سا ۷۵۳۱۵ را هه ما ۵۲ 5۳8۷ ۵ ۷۱1۵
۴ 00 0 ککقاصآها ۳۲۳۵ :1966 ۸۹۵۵۵۵
.[1806-70] ۳۵۳۵ ,عاعهزی کلم ما اعوکس
/ هوشنگ اعلم /
باقلا (باقلاة) _. قیراط
بالانی» ابوبکر محمدبن الطیّبین محمدین جعفرین
قاسم بصری بغدادی معروف به باقلانی یا ابنالباقلانی متوفی
شنبه ۲۲ ذوالقعده ۴۰۳ در بغداد. از بزرگان متکلمان اشعری و از
حامیان بزرگ عقاید اهل سنت. که اکثر قریب به اتفاق آنها از او با
احترام یادکردهاند. نسبت باقلانی, به قول ابنخلکان (ج ۳
ص ۲۷۰). به «باقلا» و بیع ان است. هر چند بر طبق قواعد
عربی باید «باقلاوی» یا «باقلایی» گفت. بر خلاف قیاس به
باقلانی شهرت یافته است و سمعانی هم در الانساب «باقلانی»
ضبط کرده است و همه کتب تراجم نیز نام او را به این صورت
نوشتهاند بجز اینالجوزی رج ۷ ص ۲۶۵) که «باقلاوی» آورده
است که به دلیل متاخر بودن او قابل اعتنا نیست.
مفصلترین شرح حال او در ترتیبالمدارک و تقریب
اسان لمعرفة اعلام مذهب الامام مالک (ج ۰۲ ص ۵۸۵-
۲) تالیف عیاضبنموسی (متوفی ۵۳۴) اهده است.
تاریخ تولد باقلانی معلوم نیست. در بصره به دنیا آمد و در
آن شهر بزرگ شد و از علمای بزرگ و محدّئان و فقهای آنجا. که
در آن زمان از مراکز مهم فرهنگی و علمی عالم اسلام بود. علم
کلام و فقه و حدیث و تفسیر را فراگرفت. بنا به گفته ذهبی در
سیرالامالنّیلاء (ج ۰۱۷ص ۰)۱۹۱ «علم معقول» را از ابوعبداللّه
محمدیناحمدینمجاهد طائی. شاگرد ابوالحسن اشعری.
فراگرفته بود. از جمله استادان او در کلام ابوالحسن باهلی
بصری بود که او نیز از شاگردان ابوالحسن اشعری بود وء به گفته
خود بافلانی. او با ابواسحاق اسفرایتی (ی اسفراینی*.
ابواسحاق) و ابننفورگ بنه درس شیخ باهلی میرفتهاند
(اینعساکر. ص ۱۷۸). باقلانی از اوان جوانی به قدرت در علم
کلام و مناظره با مخالفان در مسائل دینی اشتهار یافت. بهطوری
که عضدالدولة دیلمی. که در آن هنگام والی فارس بود و در
شیراز اقامت داشت. او را از بصره به شیراز فراخواند. داستان
رفتن باقلانی از بصره به شیراز و ورود او به مجلس عضدالدوله
و مناظره با بزرگان و رژسای سعتزله در حضور او در
ترتیبالمدارک. از قول خود باقلانی. بتفصیل نقل شده است که
تماما به نفع خود باقلانی و عقاید او تنظیم شده و «یکجانبه»
است. با اینهمه. اگر هم در جزئیات و تفاصیل آن زیادهرویهایی
باشد. اصل قضیه و مباحثه او با سران معتزله و ظهور قدرت او
در احتجاج و استدلال ظاهرا درست است؟ زیرا پاقلانی اشمری
مذهب. که عقایدش کاملا مسخالف عضدالدوله شیعی بوه
توائست با فصاحت کلام و نیروی استدلال و احتجاج در
عضدالدوله نفوذ کند تا انجا که به دستور او معلم فرزندش شد.
عضدالدوله. که وسعت نظر و بلندپروازیهایی ورای اختلاف
مذاهب و فرق داشت» ظاهرا نمیخواست دریار او در شیراز
ملحصر به علمای معتزله شود و در بغداد و عراق, که مرکز عالم
اسلام بود. به این صفت اشتهار یابد و مایل بود که بجز شیعه و
معتزله از نمایندگان مذهب اشعری نیز که در آن زمان در سیان
مردم قدرت و نفوذ فراوان داشتند و از نفوذ معتزله درهمه جا
کاسته بودند. کسانی در دربار خوه داشته باشد. ازینرو باقلانی
جوان را که. درمحیط کلامی بصره در جدل و احتجاج مشهور
شده بود. به دربار خود خواند.
معتزله در حضور عضدالدوله یکی از مسائل مشکل و
جنجالی علم کلام را با باقلانی در میان گذاشتند و از او خواستند
که به ان پاسخ دهد و این در حقیقت دامی بود که برای ار
گسترده بودند. مسئله این بود که «آپا خداوند میتواند انسان را
به چیزی که فرقآتاب و نوانایی اوست کلف سازد؟ اشاعری
که برای قدرت خداوند حد و مرزی قائل نبودند. پاسخشان به
این سوال مثبت بود؛ ولی معتزله میگفتند که پس مسئلة عدل
الهی چه میشود و از نظر حسن و قبح عقلی آمور چه توضیحی
داده میشود؟ معتزله میخواستند با پاسخ مثبتی که باقلانی
اشعری به این سوال میدهد او را در نظر عضدالدوله ناچیز
گردانند. پاسخ باقلانی زیرکانه بود: اگر مقضود شما از تکلیف
فقط سخن خداوند با مخلوی خویش است که در این صورت
تکلیف به فوق طاقت جایز است. زیرا خود خداوند در قرآان
میفرماید: و یعون الیالشجود فلا یستطیمون (القلم: ۴۲)» آنان
به سجود فراخوانده میشوند ولی نمیتوانند. این تکلیف به
مالایطاق است. یا خداوند از فرشتگان میخواهد که اسماء
(اشیاء) را بگویند و آنان در پاسخ میگویند: سبحانک لا علم نا
الا ما علمتنا (بقره: ۰)۳۲ پاک خدایاء جر آنچه به ما یادادادهای
چیزی نمیدانیم. پس خداوند فرشتگان را تکلیف به مالابطاق
کرده است؛ اما اگر مقصود تکلیف اصطلاحی باشد. یعنی آنجه